مهدي آريان: شهریور 1388 Archives

آسمان که مدتی ساکت بود، خاموش بود و فقط می‌نگریست، ناگهان غرید و سپس بارید. پس پائیز شد... به همین سادگی.
صبح که بیدار شدیم و صبحانه خوردیم، گفتند نخورید هنوز رمضان است. گفتیم عید است؟ گفتند فردا. گفتیم ماه؟
گفتند: از ماه من تا ماه گردون   تفاوت از زمین تا آسمان است
پس لقمه از دهان برچیدیم انگشت حیرت گذاشتیم کنارش تا شب
پی‌نوشت: پاییز را دوست دارم با بارانش. اما می‌دانم به زودی دلم برای تابستان تنگ خواهد شد؛ برای آفتابش.
| نظرات 5 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!