Fade to Black

| نظرات 8 |
Life it seems, will fade away
Drifting further every day
Getting lost within myself
Nothing matters no one else
I have lost the will to live
Simply nothing more to give
There is nothing more for me
Need the end to set me free

Things are not what they used to be
Missing one inside of me
Deathly lost, this can't be real
Cannot stand this hell I feel
Emptiness is filing me
To the point of agony
Growing darkness taking dawn
I was me, but now He's gone

No one but me can save myself, but it to late
Now I can't think, think why I should even try
Yesterday seems as though it never existed
Death Greets me warm, now I will just say good-bye
پی نوشت ها:
۱- چوپ خط می خواهم برای شمردن روزها... از امروز شروع شد. گذر از مرز. نه خوب و نه بد، یا هم خوب و هم بد!
۲- موسیقی شعر بالا که از کارهای منحصر به فرد گروه ستودنی MetallicA است را می توانید از اینجا و یا حجم بالاترش را از اینجا دانلود کنید.

8 نظر

Anonymous گفت:

چه خبر شده

پریشان گفت:

همه دارند می گذرند...

پروانه گفت:

چوب خط باشه یا نباشه چاره ای نیست جز شمردن.. به نظر شما هست چاره ی دیگه ای؟

والا من خیلی وقته با هر وسیله ای که میشناسم دارم میشمرم اما به حایی نرسیسدم! ....

×بانو! گفت:

البته یادت نره:
So close no matter how far
Couldn't be much more from the heart
Forever trust in who we are
And NOTHING ELSE matters

ماندا گفت:

گروه ستودنی ؟!!چرا من هیجوقت دوسشون نداشتم !؟!!

پروانه گفت:

منتظر مطلب جدیدم..

سبک سر گفت:

دوست دارم بعضی از آهنگ های متالیکا را...
همونی که ایکس بانو نوشت مثلاً
مرسی مهدی جان به خاطر کلماتت

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در July 26, 2010 11:31 AM منتشر شده است.

دلم یک آسایشگاه روانی می‌خواهد نوشته قبلی اين بلاگ بود

امان از پیری نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en