کچل منطقی
روبروی آینه ایستاده بود و به سر بیمویش نگاه میکرد. بیمو که نه، هنوز سه تا مو داشت. ظاهرا آن همه دوا و درمان و ویتامینهای مختلف، فقط روی همین سه تا مو اثر کرده بود.
اما مهم نیست. از همان روزهای اول که متوجه شد دچار ریزش مو شده، خیلی منطقی واقعیت را پذیرفت. نه راضی شد موهای بقل سرش را به سمت وسط شانه کند، و نه به استفاده از کلاهگیس رضایت داد. تنها چند تا دکتر عوض کرد و چندتا شامپو را امتحان کرد. فقط همین.خیلی زود با واقعیت کنار آمد. سخت بود اما او توانست.
حالا تنها سه تا مو وسط سرش داشت و هر کدام به یک طرف. حالتی که کچلی مرد را بیشتر نمایان میکرد. دست برد سمت موها. دستش میلرزید. تنها موهای باقیمانده را به آرامی در دست گرفت. اشک در چشمانش حلقه زد. یک لحظه با خود فکر کرد. تصمیمش را گرفته بود. ناگهان آن سه تا مو را هم کند.
روبروی آینه ایستاده بود و به سر بیمویش نگاه میکرد.
پینوشت: دی گله ای ز طره اش کردم از سر فسوس - گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
اما مهم نیست. از همان روزهای اول که متوجه شد دچار ریزش مو شده، خیلی منطقی واقعیت را پذیرفت. نه راضی شد موهای بقل سرش را به سمت وسط شانه کند، و نه به استفاده از کلاهگیس رضایت داد. تنها چند تا دکتر عوض کرد و چندتا شامپو را امتحان کرد. فقط همین.خیلی زود با واقعیت کنار آمد. سخت بود اما او توانست.
حالا تنها سه تا مو وسط سرش داشت و هر کدام به یک طرف. حالتی که کچلی مرد را بیشتر نمایان میکرد. دست برد سمت موها. دستش میلرزید. تنها موهای باقیمانده را به آرامی در دست گرفت. اشک در چشمانش حلقه زد. یک لحظه با خود فکر کرد. تصمیمش را گرفته بود. ناگهان آن سه تا مو را هم کند.
روبروی آینه ایستاده بود و به سر بیمویش نگاه میکرد.
پینوشت: دی گله ای ز طره اش کردم از سر فسوس - گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند
5 نظر
پيغام خود را بگذاريد
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!
خوب مگه نپذیرفته بود؟! پس چرا بیچاره ها رو کند؟!
این دستش که میلرزید...
تو چشمهاش اشک جمع نشده بود ؟
آخ یاد خودم افتادم وقتی تو آینه نگاه میکنم....
معلومه خیلی غم تو دلش بوده. طنز تلخی بود.
در عوض با کندن این سه تا مو خیال خودشو راحت کرده