مهدي آريان: مرداد 1389 Archives

۱
شرکتی در خیابان «فناخسرو» است که مدت ها با این شرکت کار می کنم. اما امروز هرچه دور میدان ونک را به دنبال این خیابان می گشتم، به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم. تا اینکه خاطرم آمد خیابان فناخسرو اصلا در ونک نیست و باید می رفتم تجریش! اما دیر یادم افتاد. چون ساعت کاری تمام شده بود. با خودم فکر کردم که چه غمگین کننده است. امان از پیری.
۲
متوجه شدم دیگر با عینک نمی توانم خوب ببینم. قبلا بدون عینک فقط نوشته های ریز و دور را نمی توانستم تشخیص دهم. اما حالا با عینک حتی چهره مردمی که فقط در چندمتری ام هستند را هم به سخی تشخیص می دادم. بالاخره با چهر ای خسته و دلی غمگین رسیدم خانه. خوب که توی آینه نگاه کردم، متوجه شدم هیچ چشمی نمی تواند از پشت این چنین شیشه های کثیفی خوب ببیند! عینکم را شستم و دنیا را دوباره دیدم. با خودم فکر کردم که چه غمگین کننده است. امان از پیری.
۳
خواستم از گیت مترو عبور کنم. اما گیت، کارتم را قبول نمی کرد. نه تنها چراغ سبز روشن نمی شد، بلکه چراغ قرمز هم روشن نمی شد. متوجه شدم چند نفری هم پشت سر من هستند و منتظر. هی کارت را بلند می کردم و دوباره امتحان می کردم. اما انگار نه انگار. تا اینکه شهروند محترم پشت سری، به آرامی زد روی شانه ام و با خونسردی توأم با دلسوزی گفت: «آقا! این کارت تلفنه!» تشکر کردم و کارت تلفن را گذاشتم توی جیبم و از کارت مترو استفاده کردم. با خودم فکر کردم که چه غمگین کننده است. امان از پیری.

پی نوشت ها:
۱- تمام اتفاقات بالا واقعی است. با خودم فکر می کنم که چه غمگین کننده است. امان از پیری.
۲- کسی از بازدیدکنندگان محترم این وبلاگ، عرب ست یا یوتل ست رو نداره؟ کسی از سرنوشت اسکار راننده تاکسی و خانم تاتیانا خبر نداره؟
| نظرات 34 |
Life it seems, will fade away
Drifting further every day
Getting lost within myself
Nothing matters no one else
I have lost the will to live
Simply nothing more to give
There is nothing more for me
Need the end to set me free

Things are not what they used to be
Missing one inside of me
Deathly lost, this can't be real
Cannot stand this hell I feel
Emptiness is filing me
To the point of agony
Growing darkness taking dawn
I was me, but now He's gone

No one but me can save myself, but it to late
Now I can't think, think why I should even try
Yesterday seems as though it never existed
Death Greets me warm, now I will just say good-bye
پی نوشت ها:
۱- چوپ خط می خواهم برای شمردن روزها... از امروز شروع شد. گذر از مرز. نه خوب و نه بد، یا هم خوب و هم بد!
۲- موسیقی شعر بالا که از کارهای منحصر به فرد گروه ستودنی MetallicA است را می توانید از اینجا و یا حجم بالاترش را از اینجا دانلود کنید.
| نظرات 8 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این آرشیو

این صفحه آرشیو نوشته های اخیری است که توسط مهدي آريان در بخش July 2010 نوشته شده است.

مهدي آريان: تیر 1389 بایگانی قبلی است

مهدي آريان: شهریور 1389 بایگانی بعدی است.

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en