لطفا لبخند بزنید

| نظرات 8 |
dalghak.jpg
هر اتفاقی که می‌افتاد، شدیدا تحت تأثیر قرار می‌گرفت. مثلا چند وقت پیش نمی‌دانم در اثر چه شعری که پشت یکی از همین مینی‌بوس‌های درحال انقراض خوانده بود، به صورت مزمن دچار تغییر فکری و فلسفی شد.
 مدام فکر می‌کرد و سئوال می‌پرسید و نتیجه‌اش هم فقط اضافه شدن سئوالات بی‌پاسخ بود.
مثلا می‌گفت خدا خر را شناخت و شاخ نداد... اما گاو را چه‌طور؟! مگر نه اینکه خر را به خاطر نفهمیش شاخ نداده‌اند تا کار دست خودش و دیگران ندهد؟ پس گاو چی؟ یعنی گاو با شعور است؟
و یا زمانی بود که ادبیات می‌خواند. می‌خواست کتابی در رابطه با حافظ بنویسد. متوجه شدم برای اینکار دنبال نشانی دیوید بکام می‌گردد. ازش پرسیدم دیویدبکام چه‌ ربطی به حافظ دارد؟ گفت که دیوید بکام معشوق حافظ بود! گفتم چه‌طور؟ گفت مگر نشنیدی که گفته: گل در بر و می در کف و معشوق بکام است؟!
مدتی هم دل درد داشت. هی اشک می‌ریخت و غصه می‌خورد و ناله می‌کرد. هرقدر پیشنهاد می‌کردم برود پیش دکتر یا حداقل آب جوش نبات بخورد، می‌گفت نه... من عاشق شدم! گفتم عاشق چه کسی؟ گفت نمی‌دانم. گفتم پس چرا ادعای عاشقی می‌کنی؟ گفت پس این دل درد برای چیه؟ البته چندساعت بعد، با یک دستشویی رفتن فارغ شد و این مشکل حل شد!
یک روز هم جای دیگه‌‌اش درد گرفته بود که نمی‌گفت کجاش درد می‌کنه. فقط می‌گفت درد دارم. این دردمندیش باعث شد تا به فکر مردم بیفتد و بخواهد خنده‌ای بر روی لبشان باز کند. هرکاری می‌کرد جواب نمی‌داد. خب حق هم داشت. نمی‌شد... کار ساده‌ای نیست. آن هم تو این دوره و زمانه. تا اینکه یک روز گفت راهش را پیدا کرده. دعوتم کرد تا خنده مردم را ببینم.
رو به جمعیت کرد لبخند زد. ساطورش که خونین بود رو برد بالا، و با لحن مهربانانه‌ای گفت: عزیزان، نتیجه‌اش رو که دیدید. پس حالا لطف کنید و بخندید؟ همه خندیدند، من هم خندیدم! از ته دل

پی‌نوشت:
+ از ته دل خندیدن کار خطرناکی است. پیشنهاد می‌کنم اگر خواستید دست به این کار بزنید، زیاد از ته نخندید
+ عکس مربوط به کتاب «عقاید یک دلقک» اثر «هاینریش بل» است

8 نظر

میگن آدموسگ بگیره ولی جو نگیره!

آرمان گفت:

سلام ممنون از حظور شما ای کاش زودتر با وب شما آشنا میشدم مطالبتون عالیه یعنی همون جور که من دوست دارم از حالا به بعد یه مخاطب دائمی به نام آرمان مهمان وب زیباتون خواهد بود . شاد و پیروز باشید

خاموش گفت:

...
خوشمان آمد..اما قول می دهیم که از ته دل نخندیم!!!با اجازه لینکتان می کنیم! شاد و سربلند باشی
...
راستی...ممنونم...سعی می کنم با همین شادی های کوچک دوباره شروع کنم
...

سلام. از اینکه سر می زنی و مطالب رو می خونی ازت ممنونم. در داستانی که نوشتی خیلی خوب دینامیسم اختگی رو شرح دادی. کسی که در اطرافیان و جامعه اش به جواب سوال هاش نمی رسه و از این بابت دچار درد مزمنی ئه. و عاقبت هم خودش رو اخته می کنه تا شاید کمی آروم بشه. و تا چشم به هم می زنه می بینه که شده یه دلقک.
مرسی

الي گفت:

حكايت غريبي بود ! در عقايد يك دلقك هم از بس غم داشت دلقك بود و يا شد . اشاره ي به جايي بود . ممنون كه سر مي زنيد .

"وقتی ناامید می‌شوم به خاطر می‌آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده‌است.حکمرانان و قاتلان در برهه‌ای‌شکست‌ناپذیرجلوه می‌کنند، ولی درنهایت همه آنها سقوط کرده‌اند - همیشه به این واقعیت فکرکنید" - مهاتما گاندي -

عقايد يك دلقك اثر فوق‌العاده‌ايه هميشه فكر مي‌كنم مهرجويي سنتوري را با تاثير از اين اثر ساخته

سارا سرايي گفت:

مرگ بر ديكتاتور

آمد گفت:

این کتاب رو خوندم خیلی جالبه .

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در January 24, 2010 3:18 PM منتشر شده است.

حکایت روزمرگی‌های من نوشته قبلی اين بلاگ بود

اندر احوالات اخیر ما نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en