واقعی اما بدبو

| نظرات 24 |
یکی نیست بگه آخه مردک! مگه تو مترو جای باد بیرون دادنه؟ منظورم از اون بادهاییه که از پایین میاد. بدون صدا ولی با بو! اون هم تو واگنی که هم شلوغه و هم فنش خرابه. درسته با این کارت باعث می شی واگن خلوت بشه، اما فکر نکردی تو اون مدتی که قطار توی تونله تا موقعی که برسه به ایستگاه چند دقیقه طول می کشه؟
آخه لامصب! کی می تونه این همه مدت نفسش رو حبس کنه؟ مگه مردم قهرمان زیرآبی رفتن هستند که بتونن این همه نفسشون رو حبس کنند؟ خودت ندیدی چه قدر رنگ ملت کبود شده بود؟
از همه بدتر: بدون صدا انجام دادی و خودت رو معرفی نکردی و با این کارت باعث شدی همه اهالی اون حوالی، با چشم مظنون به همدیگه نگاه کنن. احتمالا هرکی هم یکی رو تو ذهن خودش خاطی فرض کرده.
آخه نامرد! تو که اینطوری هستی حد اقل کمتر لوبیا بخور... این همه شدید؟ این همه با دز بالا؟
حالا اگه یه موقعی، تو یک بعد از ظهر پاییزی که نسیم خنکی از روبرو میاد، یه نیگا به دور و برت کنی و ببینی خلوته و مطمئنی نسیم خنک پاییزی به شدتی هست که می تونه خیلی زود همه آثارش رو از بین ببره این کار رو می کردی یه چیزی... ولی آخه مردک! مگه تو مترو جای...

پی نوشت ها:
۱- فکر کنم کار همون یارو قد بلنده بود که کمی شوره هم از لای موهای چربش پیدا بود.
۲- خیلی دلم می خواست به اون مرد چاقه که یه جوری بهم نیگا می کرد بگم: به جون خودم من نبودم.
۳- مدتیه از پاییز گذشته و با اینکه گاهی هوا ابری میشه، اما از بارون خبری نیست. حالا که خدا ابر می فرسته ولی بارون نه، من هم وضو می گیرم ولی نماز نمی خونم!

24 نظر

pirooz گفت:

پی نوشتاتو بیشتر از خودشون دوس دارم...!
از این به بعد فقط پی نوشت بنویس!!! ت (این 'ت' بومی سازی شده :) خارجیاس )

pirooz گفت:

پی نوشتاتو بیشتر از خودشون دوس دارم...!
از این به بعد فقط پی نوشت بنویس!!! ت (این 'ت' بومی سازی شده :) خارجیاس )

هستی گفت:

پست که بذاری و هی بیایی و بری و حرفای دوستات رو مرهم دلت کنی ، می بینی باز هم همه ازت میخوان اونی که هستی رو نشون ندی و باز هم غیرواقعی لبخند بزنی تا بقیه هم شاد بشن ،،، بین اینها چقدر کامنتتون دلم رو به این لبخندها گرم کرد چقدر دلم خواست باز هم لبخند بزنم و مشکلاتم رو توی دلم نگه دارم ،، مهدی آریان عزیز خیلی ممنونم ،امروزم رو با لبخند ادامه میدم حالا به خاطر این کارم یه دلیل خوب دارم

نازلی گفت:

یاد بچه گی برادرم وپسر عمو پسر عمه هام افتادم
بی تربیتها ساعتها با هم مسابقه میدادن و بوی مفتضحی که از شاهکارهاشون باقی مونده بود عین چسب رو دیوارها میخوابید
من و دختر عموهام بی هوش بودیم از شدت بوی بد
اما بازم از رو نمی رفتیم میخواستسم ببینیم کی برنده میشه، آخرش هم مامان پیداش میشد و همه رو پخش و پلا میکرد
هرگز فکر نمی کردم با خوندن یک همچین چیزی اینقدر بخندم و یاد بچه گی بیافتم

گل‌ناز گفت:

سلام
پی‌نوشت‌ها فوق‌العاده بود! در مورد این آدما متاثر می‌شم، کسی که نمی‌تونه جلو هم‌چین چیزی رو بگیره وای به حال چیزای دیگش!

حمیرا گفت:

جالب بود.......
دوست داشتم!

الی گفت:

:))
به شکوفه ها
به باران
برسان سلام ما را ...

سبک سر گفت:

درکت می کنم. خیلی ها حالی شون نیست انگار. با بوی بد خودشان حال می کنند
از آن وضوهای بی نماز بیشتر بگو..

×بانو! گفت:

فکر کنم بهتر باشه سر در اینجور مکانها بزنیم نیم ساعت قبل از ورود یک لیوان دم کرده ی بابونه بنوشید ;)

×بانو! گفت:

فکر کنم بهتر باشه سر در اینجور مکانها بزنیم نیم ساعت قبل از ورود یک لیوان دم کرده ی بابونه بنوشید ;)

پی نوشت سومت که جک بود و فکر کنم همه شنیده بودن...بی مزه ...!
اما ...
خب مهدی آریان رو به عنوان طنز نویس خیلی خوبی میشناسم و معرفی میکنم ...
این متن هم مثل همه طنازی هات جالب بود ...
اما خب ...
سوژه ی مورد استفاده ات کمی خارج از اصول اخلاقی ای بود که ازت میشناختم ...
آره مهدی جان... گاهی
سطح توقع آدم از تو بیش تر از این صحبتهاست که در در مورد باده معده مثلا طنز بنویسی ...
این همه سوژه ...کمی به اطراف نگاه کن.!

بابت وب سایت ...
مرسی ...
جبران میکنم

اما این حرفها که زدم از ارزش های شما چیزی کم نمیکنه

اما حرفهایی که گفته شد ...از ارزشهای تو چیزی کم نمیکنه

marjoon گفت:

خواستم وقتی کامنت بذارم که بگم:حالا برو نماز بخون. من مست بارانم و سرمست می شوم آنی...

شادی گفت:

لابد بوش واسه خودش مطبوع بوده...........

شاهرخ گفت:

امروز و خیلی روزای دیگه به یادت می‌افتم. اما همیشه این سوال توی ذهنم هست که تو هم به یاد من می‌افتی؟

تازه بعد از سال‌ها همدیگرو پیدا کرده بودیم. دلم می‌خواست بیشتر باهم باشیم اما نشد.

گرم یاد آوری یا نه، من از یادت نمی‌کاهم.
........
پاسخ:
شاهرخ عزیز. تقریبا هر روز به یادت می افتم. حتی قبل از این که بعد از سالها همدیگرو پیدا کرده بودیم هم گاهی به یادت می افتادم. و وقی دوباره همکار شده بودیم، خیلی خوشحال بودم.

سیاوش گفت:

چه استراتژی داشته برای خالی کردن واگن D:

زهرا گفت:

یه واگن ویژه مثل سیگاری ها بد چیزی نیست .

۳- خدا ابرا می فرسته که دلت ابری شه .ابری که شد ودلتنگ شدی .خودت نماز و نیایشی

عباس آریان گفت:

فکر بودن توی اون واگن هم زجر آوره وای بر ...

سلام ،

من تقریبا همه پست های صفحه اول وبلاگ شما رو خوندم و واقعا لذت بردم . خیلی عالی بود . موفق باشید .

(( راستی من وبلاگ شما رو لینک کردم . خوشحال میشم اگه سری به وبلاگ من بزنید . اگه مایل بودید منو لینک کنید ))

http://shabnameshab.persianblog.ir

سلام ،

من تقریبا همه پست های صفحه اول وبلاگ شما رو خوندم و واقعا لذت بردم . خیلی عالی بود . موفق باشید .

(( راستی من وبلاگ شما رو لینک کردم . خوشحال میشم اگه سری به وبلاگ من بزنید . اگه مایل بودید منو لینک کنید ))

http://shabnameshab.persianblog.ir

NEGAR گفت:

عاشق پ.ن ۳ ام

حالا که خدا ابر هم نمی فرسته من هم ...

×بانو! گفت:

باز کجا رفتی؟؟؟

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در October 22, 2010 4:39 AM منتشر شده است.

تو را هم روی همان سنگ می‌شویند نوشته قبلی اين بلاگ بود

دلم می خواد محکم بزنم تو گوش شجریان نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en