حکایت روزمرگی‌های من

| نظرات 8 |
کاری نمی‌کنم که مثلا درس بخونم، از طرفی درس هم نمی‌خونم
این هم حکایت این روزهای منه...
بالاخره امروز، بی‌هیچ انگیزه‌ای راه افتادم... فقط قصد عقده‌گشایی این روزهای پر از روزمرگی رو داشتم که خودم رو در خیابان کریم‌خان و کتاب فروشی ثالث دیدم!
هرچند می‌دونستم محکومم به کتاب نخریدن و کتاب نخوندن، ولی لابه‌لای کتاب‌ها می‌لولیدم و لذت می‌بردم.
از در که زدم بیرون، چهره آشنایی رو دیدم. کسی‌که سال‌ها می‌شناسمش و تا اون روز فقط عکسش رو دیده بودم. یک دوست اینترنتی. سعید کیایی. خوشحال که این بار نه از طریق کامنت و وبلاگ، که رو در رو با هم حرف می‌زدیم.

پی‌نوشت:
زمستان را قدیم‌ترها به‌خاطر برفش دوست داشتم، اما حالا که از برف هم محرومیم، هنوز دوستش دارم و این بار به‌خاطر باقالی‌هاش. به‌خصوص با فلفل زیاد...

8 نظر

سلام
كلي فكر كردي تا شناختي...
يك هيچ به نفع من كه از پشت سر شناختمت...
درس هم مي‌خوني... اهميت نداره...
روز خوبي بود.

حسین گفت:

از لطفت ممنون
منم وبلاگت را خواندم

hgd گفت:

من عاشق گشت زدن در كتابفروشيها هستم و سخته غلبه بر كتاب نخريدن ! مخصوصا زير پل كريمخان !

الي گفت:

اون بالاييه منم ! يادم رفت اسممو فارسي كنم !

eli گفت:

mersi az pishnahad doodiat !

هما گفت:

سلام
ممنون از لطفتون

آره گاهی میاد میخونه و کامنت میذاره
کامنتهایی که واقعا برام با ارزشه !
خودش هم برام خیلی خیلی عزیزه

Anonymous گفت:

سلام وقتی نیستی
به یاد روزهای با تو بودن تنها به وبلاگت سر میزنم
همیشه به یادت خواهم بود

سعید گفت:

بالایی منم

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در January 14, 2010 8:30 PM منتشر شده است.

در انتظار حاج آقا نوشته قبلی اين بلاگ بود

لطفا لبخند بزنید نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en