از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
سربرمیگردانم و به عقب نگاه میکنم. مسیری پرپیچ و
خم. پر از پستی و بلندی. گاهی آفتابی و سرسبز، گاهی سرد و دندان شکن.
چشمها را تنگ میکنم و با دقت میبینم. هنوز جای پایم مانده. آنجا که به
بیراهه زدهام، آنجا که تند رفتهام و آنجا که کند.
پر از زخم،
پر از اشتباه؛ و خوب می دانم که صلیبم را باید تنها بر دوش بکشم. دوباره
مرور میکنم. سعی میکنم همه چیز را خوب بهخاطر بسپارم. تلخیها و
شیرینیها. به روبرو نگاه میکنم. به آینده. به جادهای فکر میکنم که هنوز در آن هستم و به مسیری که باید طی کنم، به آرزوها و اهدافم و همراهانم.
به آسمان شب نگاه میکنم، هیچ ستاره آشنایی نیست. شب سیاهی است. همه جا را مه گرفته.
با خود زمزمه میکنم:
دراین شب سیاهم گم گشته راه مقصود... از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت
پینوشت:
دلم میخواست بهتر از اینی که هست سخن میگفتم (نامههای سیدعلیصالحی به ریرا)
21 نظر
پيغام خود را بگذاريد
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!
عجب شعری...
دراين شب سياهم گم گشته راه مقصود... از گوشه اي برون آي اي كوكب هدايت
دلم روشن شد.
جواب کامنت: واقعاً...
وای خدا بگم چیکارت نکنه! کلی به این جملهی آخرت خندیدم [نیشخند]
آقای آریان ....دوست داریم نوشته هاتان را...چکار کنیم ...!
راستی چه لطفی کردید که ما را به رنگ وزین قهوه ای مزین فرمودید ...سپاس گذاردم ...
سر بزنید...
بروزم
هی ...
کسی که دوستت دارم ... و خندید آنقدر که دل درد گرفت وقتی کامنتت را خواند.
در همینجا
لذا می فرماید.
تو عزیز دلمی
آقای آریان ....دوست داریم نوشته هاتان را...چکار کنیم ...!
راستی چه لطفی کردید که ما را به رنگ وزین قهوه ای مزین فرمودید ...سپاس گذاردم ...
سر بزنید...
بروزم
هی ...
کسی که دوستت دارم ... و خندید آنقدر که دل درد گرفت وقتی کامنتت را خواند.
در همینجا
لذا می فرماید.
تو عزیز دلمی
یعنی چه چرا اسم ما را ننوشته اند ...ما هیچ ما نگاه هستیم ...چرا این اسم ما نیامد به جایش این آمد Anonymous
نه تشری زدیم ...درست شد ..
خوشمان آمد.
هیبت است دیگر
من دارم خودمو کنترل می کنم که به فضای اختصاصی شما حرفی نزنم! نذاشت اسممو بنویسم! احساس می کنم این نوشته پره از دلتنگی و تنهایی.. "پروانه"
دیروز کتابی میخوندم که یه چیزایی در این مورد توش بود! میگفت توی جوونی فکر میکنیم قراره خودمونیم راه رو بسازیم بعدها میفهمیم که راه از اول وجود داشته و ما باید طی اش میکردیم و اصلی و فرعی رو قاطی نمیکردیم،بعدترها وقتی حساب همه چیز دستمون میاد می بینیم که آخر راهیم و راه بازگشتی هم نیست !
تنهایی..دلتنگی..غربت..اینا رو من حس کردم یا داخل این نوشته بودن؟
اگه این کوکب هدایت رو پیداش کردی به منم بگو شاید اینِر کانفلیکتهای هردومونو بتونه از بین ببره...
نميدانم چرا هنوز با آنكه سالها از دوران ايتدايي ميگذرد با شنيدن اسم كوكب ... ياد درس كوكب خانوم زن با سليقه اي است مي افتم ... راستي چرا با سليقه بود انقدر و چگونه سياهي شب را قايم ميكرد در لا به لاي زندگي كه شايد انقدر لجن شكل نبود آنروزها ؟ ...
برای وقت دلتنگی ازین بهتر نمی شود گفت.
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت.
...
صبوری کنیم. راهی بس درازتر پیش راه است.
آينده .... ديگه غير از اين چي بگيم ؟
آذین برا چی فیلتر شده؟ اون که چیزی نمی نوشت
پروانه جان
دقيقن چون چيزي نمينوشته فيلتر شده
آخه ممکن بوده يه روزي يه چيزي بنويسه
اونوقت دير بود و بد ميشد:)
تنهايي با ما پا به دنيا ميگذاره
هر کدوم از ما هميشه يه تنهايي با خودمون يدک ميکشيم
فقط بعضي وقتها يادمون ميره که تنها بوديم
مثلن وقتي دنيا ميايم يه مامان مهربون با همه ي وجودش مواظبمونه که نترسيم،و فکر نکنيم که يه وقت تنهاييم، مامانمون از همه بهتر ميدونه که اين آدم تنها رو خودش به دنيا آورده براي همينه که همه جوره مايه ميذاره،آخه عذاب وجدان داره طفلک
راستي يه چيزي
کسي که با ما زير يک سقف زندگي ميکنه بعضي وقتها خيلي زيادي مواظبمونه و زيادي از خوگذشته گي ميکنه اينقدر که يادمون ميره او هميشه با ماست ، يادمون ميره که اون يکي ديگه س ، بايد خواسته هايي داشته باشه و به ناگاه فکر ميکنيم تنهاييم ، آخه اون ديگري در ما حل شده
بعضي وقتها اون مامانمونه يا بابامون و يا دوستمون و همسرمون
اون بي نام نبود
من بودم
يادم رفت اسم بنويسم
:)
چیزی شده؟؟؟؟ چرا تعطیل؟
سلام ای رفیق قربون دلتنگیهات
خانم سرابی کاریکاتورتو دید میگه چقدر شبیه این پسرست که میاد روزنامه