من و خودم
سالها پیش وقتی که هنوز تلفنعمومیها سکهای بودند، پایین میدان رسالت تنها نشسته بودم و منتظر بودم. نه منتظر کسی بودم و نه منتظر چیزی. فقط منتظر بودم و دلتنگ. دلتنگ چی؟ خودم هم نمیدانستم. تا اینکه چشمم به باجه تلفن افتاد و یاد سکهای افتادم که مدتها بود توی جیبم بود. حتما سکههم منتظر بود.
رفتم توی صف ایستادم تا نوبتم شد. سکه را توی تلفن انداختم و شماره خودم را گرفتم. کسی بر نداشت. خب من خانه نبودم. اما شروع کردم به صحبت کردن با خودم. به گمانم همه ما وقتی فکر میکنیم، در دلمان با خودمان حرف میزنیم. من هم همینکار را میکردم اما نه در دلم، که با صدای بلند.
گپ خودم با خودم تاثیری در من گذاشت. آن روز متوجه شدم که قبل از آن سر خودم کلاه میگذاشتم. پس با خودم سختگیر شدم و سرانجام سنگهایم را با خودم واکندم. دلم باز شد. انگار دلم را خودم به تنگ آورده بودم. خلاصه از آن روز عادت کردم تا جدیتر و روراست با خودم حرف بزنم.
عادت دارم گاه خودم را به کافیشاپ دعوت کنم. گاه با خودم میخندم، گاه با خودم گریه میکنم، گاه...
پینوشتها:
۱- یک بار که با خودم رفته بودم کافیشاپ میخواستم دونگم رو ندم. اما نشد!
۲- توی این گپهام با خودم دعوا هم میکنم، قهر هم میکنم. اما حرف میزنم.
۳- شماره نخست مجله اینترنتی ولگرد منتشر شد.
رفتم توی صف ایستادم تا نوبتم شد. سکه را توی تلفن انداختم و شماره خودم را گرفتم. کسی بر نداشت. خب من خانه نبودم. اما شروع کردم به صحبت کردن با خودم. به گمانم همه ما وقتی فکر میکنیم، در دلمان با خودمان حرف میزنیم. من هم همینکار را میکردم اما نه در دلم، که با صدای بلند.
گپ خودم با خودم تاثیری در من گذاشت. آن روز متوجه شدم که قبل از آن سر خودم کلاه میگذاشتم. پس با خودم سختگیر شدم و سرانجام سنگهایم را با خودم واکندم. دلم باز شد. انگار دلم را خودم به تنگ آورده بودم. خلاصه از آن روز عادت کردم تا جدیتر و روراست با خودم حرف بزنم.
عادت دارم گاه خودم را به کافیشاپ دعوت کنم. گاه با خودم میخندم، گاه با خودم گریه میکنم، گاه...
پینوشتها:
۱- یک بار که با خودم رفته بودم کافیشاپ میخواستم دونگم رو ندم. اما نشد!
۲- توی این گپهام با خودم دعوا هم میکنم، قهر هم میکنم. اما حرف میزنم.
۳- شماره نخست مجله اینترنتی ولگرد منتشر شد.
8 نظر
پيغام خود را بگذاريد
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!
گفتم ارغوانم دارد گل می دهد !
دیدی دروغ نگفتم مهدی جان
حضورت در خانه ام مبارک بود با حس شیرینی که از آشناییت و دیدن این قدمگاه زیبا به من دست داد .
قول می دهم با خواندن هر کلامی نه فحش نثارت کنم و نه بر آن ضربدر تلنگر زنم !
بهارت فرخنده
بله هیچکی مثه خود آدم ،آدم نمیفهمه (چی گفتم :دی)
عکس ک فوق العاده
همه قهریم، اما حرف می زنیم...
من حتی یاد گرفته ام سر خودم کلاه بگذارم ، اینجوری میتوانم گاهی به ادامه دادن زندگی خودم را دلخوش کنم ،،
چه شکلیه این کامنتدونی ؟ بلد نیستم خب
سلام
عکس فوق العاده اس..
منم زیاد با خودم حرف میزنم..
میشه گفت کمی مدرنتر که کسی هم فکر نکنه خل شدم یا دیوونه . با هندزفری تو گوشم..
هیچ کس شک هم نمیکنه..
البته فقط وقتی جواب میده دگرگون باشم..
نوشته ی گرگ ها چاق شده اند خیلی درد داشت..
خوشحالم از دیدنتون
(-:Big Like
در آیینه نگاه که میکنم... منی را میبینم که شبیه من است... چقدر این منی شبیه من شده است...
بعضا دیده شده افراد با خودشون اس ام اس بازی کردن
البته بعد یه مدت فهمیدن هزینه اش زیاد میشه
رفتن یاهو خودشونو ادد کردن با خودشون چت کردن!
کردم که میگم اقا مهدی