مهدي آريان: شهریور 1389 Archives
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
این خاطر حزین که در شعر بالا آمده، دلیل نبودن مان بود. اما جویای احوال شدن بی منت دوستان با مرام این روزگار بی مرام از طریق ایمیل و نظر در همین وبلاگ و sms و تماس تلفنی و پرسش حضوری و فکس و...، منتی شد بر گردنمان و خاطرمان را از mode حزن در آورد و روح مان را سرخوش نمود و دل مان را مشعشع و اشک شوق در چشمان مان حلقه زد. البته در این بین، اظهار الطافی نیز در قالب اخطارهایی رسید که گمان بردیم اگر مقاومت کنیم، سرانجامش به توجیه شدن های فیزیکی ختم خواهد شد و با جان مان بازی. و پرواضح است که نمی شود از جان گذشت چرا که جان شیرین خوش است.
ما هم که جنبه این همه لطف و خوبی را نداریم، تصمیم استوار گرفتیم تا از خوشحالی سرمان را محکم بکوبیم به دیوار. ولی دیدیم چیزی از دیوار به جا نمی ماند. پس رعایت حال همسایه دیوار به دیوارمان را کردیم و به همین سادگی از انجام تصمیم استوا مذکور گذشتیم و کلا بی خیال شدیم.
اما مسئله ای در این بین بود و آن این که (یا این آن که) سوژه پست مان چه باشد؟ دیدیم همین ماجراها مگر چه شان است؟ پس این شد آنچه خواندید.
پی نوشت ها:
۱- شعر تحریر شده، از دیوان حافظ شیرازی است. این را گفتم تا حق کپی رایت را رعایت کرده باشم.
۲- حالا درمورد این که جان ما هم مثل همان مور دانه کش خوش است یا نه، ما به فال نیک می گیریم و شیرین حسابش می کنیم. حالا این که شیرین حسابش کنیم هم آیا فال نیک است یانه، قضیه دیگری است اما ما می گوییم نیک است شما هم بگویید نیک است.
۳- اینکه داریم دوباره شرح غبیت مان را می دهیم، حالمان را از خودمان به هم زده. باشد که دیگر مثل بچه آدمی زاد باشیم و وبلاگ را در سر وقت به روز کنیم. آمین!
۴- راستی! پاییز شد.
این خاطر حزین که در شعر بالا آمده، دلیل نبودن مان بود. اما جویای احوال شدن بی منت دوستان با مرام این روزگار بی مرام از طریق ایمیل و نظر در همین وبلاگ و sms و تماس تلفنی و پرسش حضوری و فکس و...، منتی شد بر گردنمان و خاطرمان را از mode حزن در آورد و روح مان را سرخوش نمود و دل مان را مشعشع و اشک شوق در چشمان مان حلقه زد. البته در این بین، اظهار الطافی نیز در قالب اخطارهایی رسید که گمان بردیم اگر مقاومت کنیم، سرانجامش به توجیه شدن های فیزیکی ختم خواهد شد و با جان مان بازی. و پرواضح است که نمی شود از جان گذشت چرا که جان شیرین خوش است.
ما هم که جنبه این همه لطف و خوبی را نداریم، تصمیم استوار گرفتیم تا از خوشحالی سرمان را محکم بکوبیم به دیوار. ولی دیدیم چیزی از دیوار به جا نمی ماند. پس رعایت حال همسایه دیوار به دیوارمان را کردیم و به همین سادگی از انجام تصمیم استوا مذکور گذشتیم و کلا بی خیال شدیم.
اما مسئله ای در این بین بود و آن این که (یا این آن که) سوژه پست مان چه باشد؟ دیدیم همین ماجراها مگر چه شان است؟ پس این شد آنچه خواندید.
پی نوشت ها:
۱- شعر تحریر شده، از دیوان حافظ شیرازی است. این را گفتم تا حق کپی رایت را رعایت کرده باشم.
۲- حالا درمورد این که جان ما هم مثل همان مور دانه کش خوش است یا نه، ما به فال نیک می گیریم و شیرین حسابش می کنیم. حالا این که شیرین حسابش کنیم هم آیا فال نیک است یانه، قضیه دیگری است اما ما می گوییم نیک است شما هم بگویید نیک است.
۳- اینکه داریم دوباره شرح غبیت مان را می دهیم، حالمان را از خودمان به هم زده. باشد که دیگر مثل بچه آدمی زاد باشیم و وبلاگ را در سر وقت به روز کنیم. آمین!
۴- راستی! پاییز شد.
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!