شبی که کافر خوابیدم

| نظرات 3 |
مدتی بود سوالی توی ذهنم صدا می‌کرد که: آیا واقعا خدایی هست؟ هر از چندگاهی این سوال به سراغم می‌آمد و زود به جوابش می‌رسیدم که: حتما هست.
این‌بار اما این سوال، جدی‌تر و سمج‌تر از قبل بود. تمام قوانین و نظریه‌ها که هیچ‌وقت بهشان علاقه‌ای نداشته‌ام، دور سرم می‌چرخیدند و هر کدام من را به طرفی می‌کشاند و همین که می‌خواست پیروز شود، ناگهان یک نظریه، قانون، برهان یا هر کوفت دیگری سر و کله‌اش پیدا می‌شد و قوی‌تر از رغیبش، من را می‌کشید طرف خودش.
یک لنگ در هوا مانده بودم در دنیایی که معلوم نیست انتها دارد یا نه و اگر ندارد و بی‌انتهاست، دقیقا یعنی چه و اگر انتها دارد و مثلا آخرش یک دیوار است، پس بعد از آن دیوار چیست و اصلا ما در این دنیا چه‌کاره‌ایم و اینجا کجاست و خدا کیست و...
سوالی که هربار اگر خیلی زور می‌زد و تقلا می‌کرد و در اوج پافشاری‌اش، در نهایت موفق می‌شد یک ساعت این خرده عقلم را درگیر کند و بعد کوله‌بارش را جمع می‌کرد و راهش را می‌گرفت و می‌رفت. اما این بار چندین هفته بود که مدام با من بود تا اینکه شبی با کسی که همیشه شک داشت و احتمال به یقینش، جوابی غیر از جواب من بود هم صحبت شدم.
همیشه در این مواقع، شدیدا به چالش می‌کشیدمش و هرچند نمی‌توانستم قانعش کنم، اما او هم نمی‌توانست قانعم کند. تا اینکه آن شب... شب که نه، ساعت ۴ و ۸ دقیقه بامداد برای اولین بار به این نتیجه رسیدم: «شاید نتوانیم بگوییم خدایی وجود ندارد، اما نمی‌توانیم بگوییم خدایی هم هست!» و رفتم و خوابیدم. اولین شبی که کافر خوابیدم.
صبح که از خواب بیدار شدم، طبق عادت یک نگاهی به آینه انداختم. خودم را دیدم. چشمانم را دیدم. پلک زدم و خدا را دیدم.

پی‌نوشت: اگر فکر می‌کنید چون تا ۴ صبح بیدار بودم حتما تا لنگ ظهر خوابیدم باید بگم سخت در اشتباهید. فوقش ساعت ۹ بیدار شدم.

3 نظر

منم خیلی به این قضیه فکر میکنم، ولی آخرش به هیچ نتیجه‌ای نمیرسم...

کلاغ سیاه گفت:

آقای خدا یه لطفی کنید از خزانه بی کران و بی نیازتون به زندگی ما برکت بدید سر ماه ۲۰ میلیون تومانی چک داریم که در ماه صفر سخت می شود پاس نماییم.
فلذا امداد کنید لطفا
موتوشکرم آقای خدا داخل آینه

delaram گفت:

ma ghahremanaye sakhtegimoonam door az dastres tosif mikonimo hes mikonim, inke dige khodast!!!!!!

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در December 6, 2013 12:36 PM منتشر شده است.

دوست خوبی به نام رضا لطیفی نوشته قبلی اين بلاگ بود

ناگهان ترسیدم نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en