منی که روی ابرها راه می‌روم...

| نظرات 4 |
موقع قدم زدن و فکر کردن، ذهن سرکشم من را وارد دنیای رویایی می‌کند و و مستِ راه، احساس رهایی می‌کنم.
اعتراف می‌کنم که من بیشتر در دنیای رویا زندگی می‌کنم تا دنیای واقعی. هر روز، روزی چند‌بار به ده‌ها موضوع فکر می‌کنم و غرق در افکارم می‌شوم. طبق عادت همیشگی‌ام، شروع به قدم‌زدن می‌کنم و به صورت کاملا غیر طبیعی هرگز از قدم‌زدن خسته نمی‌شوم؛ و به صورت کاملا غیر منطقی، مسیرم را دور می‌کنم. می‌گویم غیر منطقی، به این دلیل که حتی وقتی زمان کافی هم ندارم، با خونسردی این کار را انجام می‌دهم.
من معتقدم این خستگی ناپذیر بودن من در قدم زدن، بیشتر از اینکه یک توانایی محسوب شود، یک عیب به شمار می‌آید. هنگام قدم‌زدن و فکر کردن، ذهن سرکشم من را وارد دنیای رویایی می‌کند و و مستِ راه، احساس رهایی می‌کنم؛ اما این خوشی تنها مربوط به همان زمان قدم زدن است و مسلما هربار باید به این قدم زدن خاتمه دهم و بعد از آن است که ناگهان - درست همزمان با پایان قدم زدن - می‌بینم افتاده‌ام وسط دنیای واقعی و چقدر زمان از دست داده‌ام و چقدر کارهای عقب افتاده دارم!
درست مثل آدم خماری که بهای سنگینی برای نشئه شدن می‌پردازد و بعد از تمام شدن نشئگی، با خود عهد می‌کند و توبه می‌کند اما روز بعد... روز بعد که نه، در فرصت بعد - گاهی این اتفاق چند بار در روز می‌افتد - توبه می‌شکند و...

پی‌نوشت: من رفتم کمی قدم بزنم.

4 نظر

NekrassoV گفت:

سیگار را از قلم انداختی
آقا مهدی

اون شب به من گفتی تا این پاکت تموم شه می خوام راه برم

آروشا گفت:

بعضی فکرها حتی اگر قدم هم نزنی , مدام می آیند..مدام هستند..خماری و نشئگی پیاپی..

کلاغ سیاه گفت:

من همیشه به رها بودن و صبور بودن و خونسردی تو حسودیم شد..
خیلی وقتا سعی میکنم شبیه تو باشم.
........
پاسخ: اما یکی از بهترین خوبی‌هایی که من دارم، دوست خوبی مثل توست.

delaram گفت:

donyaye vagheio hata age beshe ye daghighe ham faramoosh kard, khobe!

پيغام خود را بگذاريد

لطفا برای ثبت نظرتان، در کادر زیر بنویسید حاصل جمع دو با دو چند می‌شود (به عدد لطف کنید) و سپس روی submit کلیک کنید. (شرمنده! آنقدر اسپم ارسال شد تا مجبور شدم این کد امنیتی را بگذارم.)

(required):

مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این نوشته

این صفحه حاوی یک نوشته است که توسط مهدي آريان در September 25, 2013 9:30 PM منتشر شده است.

یک نتیجه ابلهانه‌ی به نظر خودم خوب نوشته قبلی اين بلاگ بود

منم و این زخم‌ها و باقی عمر نوشته بعدی اين بلاگ است

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en