آذر 1389 Archives
با عجله از خواب بلند شدن و دنبال اتوبوس دویدن و آخر هم دیر سر کار رسیدن و شماتتهای رئیس. تا آخر وقت کار کردن و التماس برای چندساعت اضافه کاری برای پاس کردن چک و قسط و کرایهخانه و مبارزه با تورم.
فقط ۲۳ سال باقی مانده تا بازنشسته شوم و به پایان این همه شتاب و هیاهو و استرس برسم.
کاش الان پیر مرد بازنشستهای بودم بدون دغدغه. کار هر روزم دنبال کردن سریالهای تلویزیونی بود و هوا خوری. دست نوهام را میگرفتم و میرفتیم پارک. از قهرمانیهایم برایش تعیف میکردم و برایش بستنی میخریدم تا به من افتخار کند.
مینشستیم روی یک صندلی و او بازی میکرد. ورجه و ورجه میکرد. میخندید و میپرید روی صندلی پارک. بهش میگفتم بچهجان اینقدر شلوغ نکن. گوش نمیداد و از سر و کولم بالا میرفت. هی میگفتم بچهجان آرام باش. لباسم خاکی شد. بستنیات رو بخور تا آب نشده. اما او گوش نمیداد و باز از سر و کولم بالا میرفت. بچه اینقدر شلوغ نکن الان لباسم رو کثیف... اهه... بیا! دیدی بستنیات ریخت رو کتم! بچه آروم بگیر دیگه اه. نخواستیم آقا نخواستیم.
پینوشت:
هنوزم سرابی هست، که وقتی میرسی آب باشه - محسن نامجو . بوسههای تهی -
فقط ۲۳ سال باقی مانده تا بازنشسته شوم و به پایان این همه شتاب و هیاهو و استرس برسم.
کاش الان پیر مرد بازنشستهای بودم بدون دغدغه. کار هر روزم دنبال کردن سریالهای تلویزیونی بود و هوا خوری. دست نوهام را میگرفتم و میرفتیم پارک. از قهرمانیهایم برایش تعیف میکردم و برایش بستنی میخریدم تا به من افتخار کند.
مینشستیم روی یک صندلی و او بازی میکرد. ورجه و ورجه میکرد. میخندید و میپرید روی صندلی پارک. بهش میگفتم بچهجان اینقدر شلوغ نکن. گوش نمیداد و از سر و کولم بالا میرفت. هی میگفتم بچهجان آرام باش. لباسم خاکی شد. بستنیات رو بخور تا آب نشده. اما او گوش نمیداد و باز از سر و کولم بالا میرفت. بچه اینقدر شلوغ نکن الان لباسم رو کثیف... اهه... بیا! دیدی بستنیات ریخت رو کتم! بچه آروم بگیر دیگه اه. نخواستیم آقا نخواستیم.
پینوشت:
هنوزم سرابی هست، که وقتی میرسی آب باشه - محسن نامجو . بوسههای تهی -
تلخها:
اینایی که تو تاکسی کنارت نشستن و با صدای بلند از پشت موبایل با طرف دعوا و مرافعه میکنند رو دوست ندارم.اینایی که تو تاکسی کنارت نشستن و صدای کیبورد گوشیشون رو آخرین درجه است و دارن اساماس میدن رو دوست ندارم.
اینایی که تو مترو دنبال آهنگ مناسب برای گوشیشون میگردن رو دوست ندارم.
اینایی که شنیدن آهنگهای موبایلشون رو به همصحبتی با بقل دستیشون ترجیح میدن رو دوست ندارم.
شیرینها:
اینایی که صدای آهنگ موبایلشون، موسیقی فیلم پاپیون هست رو دوست دارم.
اینایی که با وجود همه اپلیکیشنها و برنامههای جدید گوشیشون، باز هم تتریس یا مار بازی میکنند رو دوست دارم.
اینایی که اساماسهای قشنگشون، دقیقا موقع دلتنگی به آدم میرسه رو دوست دارم.
اینایی که همه کلیدهای گوشیشون نو مونده بهجز کلید سبزه رو دوست دارم.
اینایی که همه کلیدهای گوشیون کهنه شده به جز کلید سبزه رو دوست دارم.
پینوشتها:
۱- الکساندر گراهامبل میخواست از طبقه سوم با دستیارش که طبقه اول که بود راحت صحبت کنه. ببینید چی بر سر اختراعش اومده!
۲- هنوز هم هستند کسانی که موبایلشون رو کنار کمبندشون نصب میکنند. این قضیه قابل بررسی است.
۳- اگر تلخ و شیرینهایی در باب موبایل دارید خوشحال میشم بخونم.
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!