اردیبهشت 1389 Archives

پشت پنجره نشسته‌ام و به نمای بیرون نگاه می‌کنم: ساختمان‌های قد و نیم قد، دیوارهای سنگی و یک نمایی که هنوز آجری مانده و تنها امید باقی‌مانده از گذشته است. کلی دودکش کج و کوله و البته آنتن‌ها، کولرها و دورتر از همه ساختمانی بلند که بی‌هیچ عذرخواهی پشتش را به من کرده. و اگر دقت کنم چند درخت که با تلاش بی‌فایده سعی دارند رخ‌نمایی کنند.
پشت پنجره نشسته‌ام و به نمای بیرون نگاه می‌کنم: ستاره‌های دور و نزدیک. بعضی آبی و بعضی سرخ. بعضی جوان و بعضی پیر که معلوم نیست هنوز زنده‌اند یا نه! می‌گردم و ماه را پیدا می‌کنم. امشب سمت غرب رفته. شکل داس است. یاد شعر «ه.الف.سایه» می‌افتم « تشنه‌ی خون زمین است فلک، وین مه نو / کهنه داسی‌ست که بس کشته درود ای ساقی».
پشت پنجره نشسته‌ام و به نمای بیرون نگاه می‌کنم: هفت سالم است و دارم از درختی - که الان فقط جایش روی زمین مانده – بالا می‌روم. مسلم سر کوچه ایستاده و کشیک می‌دهد تا اگر کسی آمد زود خبرم کند. حالا حسابی رفته‌ام بالا. از همیشه بالاتر. مسلم سوت می‌زند که یعنی کسی آمد. فرصت پایین آمدن نیست. خودم را پشت شاخ و برگ‌ها مخفی می‌کنم. حسن آقا وارد کوچه می‌شود و به مسلم تشر می‌زند که سلامت کو؟ چرا سر ظهر سوت می‌زنی؟ و از کوچه رد می‌شود. از بالا که نگاهش می‌کنم، می‌بینم حسن آقا بالای سرش مو ندارد.
پشت پنجره نشسته‌ام و به نمای بیرون نگاه می‌کنم: داربستی، تنها ساختمان آجری را در آغوش گرفته. حتما این ساختمان تا کمر سنگ شده. ولی هنوز سنگ به بالا نرسیده و من مدل نما را نمی‌دانم. زمانی غدیر پسر شر این خانه بود که سال‌هاست از اینجا رفته.
دلم می‌گیرد. پنجره را می‌بندم. چای را - که حالا سرد شده - یک ضرب بالا می‌روم. شروع به تایپ می‌کنم: پشت پنجره نشسته‌ام و به نمای بیرون نگاه می‌کنم...

پی‌نوشت:
یادمان باشد اگر باتری ساعت را برداریم، خودمان را گول زده ایم. چون زمین، بی‌رحمانه می چرخد!

| نظرات 19 |
۱
مرد دارد روزنامه می‌ خواند و کمی آنطرف‌تر همسرش کنار پارچ آب نشسته. مرد که تشنه‌اش هم نیست، فقط دوست دارد لذت آبخوردن از دست همسرش را - که ادعا می‌کند مرد را خیلی دوست دارد - تجربه کند.
مرد: خانم یه لیوان آب بده بخوریم... دستت درد نکنه.
زن: ببخشیدها... دستتون رو دراز کنید خودتون بردارید!
مرد بی‌نوا درست همین جا احساس می‌کند گلویش خشک شده. دستش را دراز می‌کند و خودش برای خودش یک لیوان آب می‌ریزد.
۲
چه زندگی نکبتی! قبلا از تنهایی دق می‌کردم. حالا دارم از دست تو دق می‌کنم!
۳
عزیزم! هرچند که عسل منی. اما گاهی تو را با یک من عسل هم نمی‌شود خورد!

پی نوشت: خدا را شکر که عادت دارم قبل از بیرون رفتن از خانه، زیپ شلوارم را چک کنم
| نظرات 16 |

۱
سرانجام با کسی که هرگز ندیده بودش قرار گذاشت. نشانی اش را داد: موهای قهوه ای، چشم های آبی، کمی ته ریش.
از بد روزگار دیر رسید. دختری زیبا را دید که با پسری موقهوه ای و چشم آبی، با کمی ته ریش وارد کافی شاپ شد!
راستی شما چه قدر به سرنوشت اعتقاد دارید؟

۲
تا به حال به این فکر کرده اید این همه نفتی که می فروشیم، چه بر سر بشکه هایش می آید؟ بشکه خالی می گیریم؟ یا پولش را می گیریم؟ یا...

۳
کجا می روی؟ آهای با توام... من ساده می ترسم از جاده های بی انتها. به من نگو مهم رفتن است. بگو کجا؟ آهای با توام. من ساده خسته ام. و نفس گیر است این دو ماراتن. این راه بی پایان. خسته ام.

پی نوشت:
پی نوشت دانمان تمام شده. گفته ایم بچه ها برایمان از بازار بیاورند

| نظرات 31 |
این روزهایم تبدیل شده به یک دو ماراتن نفس گیر. از جنوب به شمال و از شمال به شرق. از آنجا به غرب و بعد هم مرکز و سرانجام خانه! خسته و تنها بر می‌گردم خانه!
در این شهر شلوغ و حتی بی در و پیکر، همیشه اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ای که هر کسی را متعجبت می‌کند در حال رخ دادن است. و آنقدر این اتفاقات پیش‌بینی نشده تعجب بر انگیز رخ داده که دیگر کسی تعجب نمی‌کند! که خود همین هم تعجب بر انگیز است.
چند وقتی است که حرف زلزله است و این که عده‌ای پیش‌بینی‌اش کرده‌اند! برخی می گویند نمی‌شود زلزله را پیش‌بینی کرد! ولی باید در پاسخ‌شان گفت که ما انرژی هسته‌ای داریم حتی، این چیزها که دیگر کاری ندارد!

پی نوشت:
۱- بالاخره طلسم را شکستم و به روز شدم
۲- کسی از سرنوشت سوسن خانم خبرنداره؟ بالاخره جواب مثبت رو داد؟
۳-  می گویند حیوانات زلزله را زودتر متوجه می شوند!
| نظرات 12 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این آرشیو

این صفحه آرشیو نوشته های از April 2010 است که ترتیب چیدمانشان از جدید به قدیم است.

فروردین 1389 بایگانی قبلی است

خرداد 1389 بایگانی بعدی است.

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en