اسفند 1388 Archives

2a.gif



























پی نوشت:
* سال ها می آیدند و می روند، نو می شوند و کهنه. خب که چی تا وقتی من هنوز همینم؟
** کتاب سانسور نشده «خاطرات روسپیان سودا زده من» اثر «گابریل گارسیا مارکز» ترجمه «امیرحسین فطانت» را از اینجا دانلود کنید
| نظرات 18 |
گند بزند به این قهوه‌خانه‌ها و سفره خانه‌هایی که خوانسار ندارند. قلیان میوه‌ای مثال طبل تو خالی است. کلی دود می‌دهد بیرون بی‌آنکه اثری بگذارد. این که هیچ، قد و قواره‌اش هم آدم را خجالت می‌دهد و شلنگ نازکش هم و ذغال ناچیزش هم.
روزهایی که گذرم سمت میدان انقلاب بی‌افتد - و معمولا هم سعی می‌کنم بی‌افتد - غمی ندارم. آش نیکوصفت و بعد هم در همسایگی‌اش قهوه‌خانه آذربایجان.
و اگر نشد، یا با پیپ آرام می‌گیرم، یا باید تا روز بعد زوزه بکشم... اما این‌بار هیچ طوری توی کتم نمی‌رفت.
رفتم قهوه‌خانه باقر و گفتم خوانسار. تا گفت نداریم چشمم به باقر افتاد. مردی میانسال با هیکلی درشت. موهایی که همیشه با شماره چهار زده شده بود و سبیلی پرپشت. ولی همیشه می‌دانستم دلش بر خلاف ظاهرش هست.
سلام کردم و با تردید جواب داد. هنوز من را نشناخته بود. از وقتی خوانسار را جمع کرده بود نرفته بودم پیشش. و آن وقت‌ها هم آنقدر سرش شلوغ بود که طبیعی بود من را خوب به ذهنش نسپرده باشد.
گفتم: خوانسار می‌خوام. گفت: نداریم داداش شرمنده!
گفتم که ذغال‌های خام مخصوص خوانسار را دیده‌ام.
گفت: اون مال مشتری نیست.
گفتم یعنی می‌گی چه کنم؟ میوه‌ای اگر کشیدنی بود خودت می‌کشیدی. اصلا خودت را بگذار جای من. میوه‌ای بگذارند جلوت چه کار می‌کنی؟ میز و صندلی‌ها را که جمع کردی و تخت گذاشتی. اسماعیل و روح‌اله هم که رفته‌اند. دیگر از سیدجواد که سنتور می‌زد هم خبری نیست. حتما چای هم در قوری می‌دهی. حالا خوانسار را هم می‌خواهی از ما بگیری؟
گفت بنشین و نشستم. گفت خوانسار آماده کنند. چند ذغال درشت گذاشتند تا سرخ شود.
پرسید: خیلی وقته اینجا نمی‌آیی...
- از وقتی شنیدم خوانسار نمی‌دی نیومدم.
- از اون موقع خیلی‌ها اومدن و میوه‌ای کشیدن.
- تو نتونستی میوه‌ای بکشی، من هم نتونستم.
گفت: سید جواد چندسالی می‌شه که مرده.

پی نوشت:
خوانسار سخت چاق می‌شود، کم دود می‌دهد ولی خوب کام می‌دهد. عمری اگر باقی بود، در این باره خواهم نوشت.
| نظرات 32 |
با دلی شاد و خیالی خوش، مشغول خط زدن ایام باقیمانده تا اجرای قانون جدید معافیت خدمت سربازی بودیم که از اضافه شدن بندی جدید به قانون فوق‌الذکر مطلع شدیم. نتیجه حاصله از اضافه شدن این بند نحس، استثنا شدن امثال غیبت خورده‌ای همچون ما برای استفاده از قانون فوق شد!
به همین دلیل مسخره، تمام نقشه‌های جدی‌مان از قبیل کنکور و ادامه تحصیل با خیال معاف شدن، نقش بر آب شد!
ما هم که چندی پیش در محضر حاجی آقا، به دلایل سیاسی، اخلاقی، وجدانی، اجتماعی، رفاقتی، عشقی و دیگر مسایل که به علت امنیت‌های سیاسی، اخلاقی، وجدانی، اجتماعی، رفاقتی، عشقی و دیگر مسایل - که نه در محضر حاجی آقا تشریح شد و نه در این مکان عمومی قابل شرحند - استعفای خود را از شغل روزنامه‌چی اعلام (اعلان) کرده بودیم، فی‌الحال تنها به همان کار صفحه‌بندی مجله آن هم به‌صورت پاره وقت بسنده کرده‌ایم. از طرفی تمام محدودیت‌هایی که به‌دلیل همان برنامه‌های ذکر شده برای خود مقرر کرده بودیم، از جلویمان برداشته شده.
ظاهرا خودمان مانده‌ایم و کلی وقت اضافه آن هم بدون پنالتی. اما معلوم نیست به دلیل کدام معادله مجهولی، حتی وقت سر خاراندن هم نداریم چه بسا بدتر از گذشته!

پی نوشت: آشپز قهوه‌خانه، کریم را گفتم املت را سفت درست کند، بی‌شعور شل پخت. پاک ما را پیش طرف شرمنده کرد. توی سرش که می‌زدم گفتم کی آدم می‌شوی؟ احمق عرض کرد هر وقت که بفرمایید!
| نظرات 5 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این آرشیو

این صفحه آرشیو نوشته های از February 2010 است که ترتیب چیدمانشان از جدید به قدیم است.

بهمن 1388 بایگانی قبلی است

فروردین 1389 بایگانی بعدی است.

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en