طنز: دی 1389 Archives

تنها چند گوسفند برایش مانده که همه‌شان از ترس لاغرند و از ظاهرشان این‌طور بر می‌آید که بر اثر حضور در حادثه‌ای تلخ، به روانشناس نیاز دارند. خودش هم مشغول ور روفتن با یک نی شکسته است. می‌نشینم و شروع به صحبت می‌کنم.

:: سلام آقای چوپان دروغگو.
 سلام. لطفا به من نگویید دروغگو.

::‌ یعنی مدعی هستید که دروغگو نیستید؟
معلوم است که دروغگو نیستم. من فقط همان چندبار را - آن هم برای شوخی - دروغ گفته‌ام و نتیجه‌اش را هم که کاملا نا عادلانه بود دیدم. مطمئن باشید من از خیلی‌ها کمتر دروغ می‌گویم. اما یا از بدشانسی است یا پارتی بازی که من شده‌ام انگشت‌نمای مردم.

:: گفتید نا عادلانه. بگید چرا آن نتیجه را ناعادلانه می‌دانید؟
شما فقط آن قسمتی از ماجرا را می‌دانید که بهتان گفته‌اند. من حرف‌های شنیدنی‌تری دارم. هر روز باید از صبح زود می‌رفتم چراگاه تا غروب. خب حوصله‌ام سر می‌رفت. سرگرمی چوپانان نی زدن است که نی من هم شکسته. ایناهاش. این شد که برای سرگرمی خواستیم یک شوخی کنیم.

:: بهتر نبود سرگرمی دیگری انتخاب می‌کردید؟
مشکل شماها این است که زود قضاوت می‌کنید. من خیلی سعی کردم سرگرمی دیگری پیدا کنم و از راه درست کارم را پیش‌ببرم ولی نشد. یعنی مجبورم کردند دست به این اقدام بزنم.
مثلا به یکی‌شان که نمی‌توانم نامش را ببرم گفتم این پی‌اس‌پی‌ رو بهم قرض بده. گفت باتری ندارد. گفتم خودم باتری می‌گیرم، گفت: آهان یادم اومد اصلا خرابه! از چند نفر دیگر هم که نمی‌توانم نامشان را ببرم کمک‌های دیگری خواستم که همگی سر باز زدند.

::‌ حرف آخر ندارید؟
حرف که زیاد دارم، اما مجال کو؟ فقط از شما تشکر می‌کنم که این رسانه را در اختیار من گذاشتید تا بتوانم من هم حرف‌هایم را بزنم و مردم خودشان قضاوت کنند.
| نظرات 7 |
در رقابتی نا برابر بین آقا رضا از یک طرف و وزارت ارشاد و سازمان‌های دولتی و خصوصی فیلم‌سازی و... از طرفی دیگر، شواهد ثابت کرده آقا رضا پیروز این میدان است.
آقا رضا مردی میان‌سال و کم‌مو است که به شغل آشپزی مشغول است و یک مغازه آش‌فروشی در زیر زمینی نزدیک یکی از بزرگ‌ترین و تاریخی‌ترین و سیاسی‌ترین میدان‌های شهر دارد که اتفاقا اطراف این مغازه چندین سینما هم هست.
خلاصه این‌که این مغازه ‌هر روز شاهد صفی طویل از مشتاقان آشی است که آقا رضا پخته. اما آشی که همه دست‌اندرکاران سینما برای سینما پخته‌اند، همچنان بی‌مشتری است.
کاش مسئولین از نزدیک با آقا رضا ملاقاتی کنند و در حین خوردن آش این سوال را از خود بپرسند که: چرا آش ما مشتری نداره؟

پی‌نوشت‌ها:
۱- سوژه این متن وقتی به ذهنم سید که صف آش نیکو صفت را با صف سینما بهمن مقایسه کردم.
۲- من هیچ نسبت و رفاقت و نشست و برخاست و حشر و نشری با مسعود فراستی ندارم.
| نظرات 7 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این آرشیو

این صفحه مربوط به آرشیو نوشته های بخش طنز از December 2010 می باشد.

طنز: آذر 1389 بایگانی قبلی است

طنز: بهمن 1389 بایگانی بعدی است.

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en