طنز: اردیبهشت 1389 Archives

۱
مرد دارد روزنامه می‌ خواند و کمی آنطرف‌تر همسرش کنار پارچ آب نشسته. مرد که تشنه‌اش هم نیست، فقط دوست دارد لذت آبخوردن از دست همسرش را - که ادعا می‌کند مرد را خیلی دوست دارد - تجربه کند.
مرد: خانم یه لیوان آب بده بخوریم... دستت درد نکنه.
زن: ببخشیدها... دستتون رو دراز کنید خودتون بردارید!
مرد بی‌نوا درست همین جا احساس می‌کند گلویش خشک شده. دستش را دراز می‌کند و خودش برای خودش یک لیوان آب می‌ریزد.
۲
چه زندگی نکبتی! قبلا از تنهایی دق می‌کردم. حالا دارم از دست تو دق می‌کنم!
۳
عزیزم! هرچند که عسل منی. اما گاهی تو را با یک من عسل هم نمی‌شود خورد!

پی نوشت: خدا را شکر که عادت دارم قبل از بیرون رفتن از خانه، زیپ شلوارم را چک کنم
| نظرات 16 |

۱
سرانجام با کسی که هرگز ندیده بودش قرار گذاشت. نشانی اش را داد: موهای قهوه ای، چشم های آبی، کمی ته ریش.
از بد روزگار دیر رسید. دختری زیبا را دید که با پسری موقهوه ای و چشم آبی، با کمی ته ریش وارد کافی شاپ شد!
راستی شما چه قدر به سرنوشت اعتقاد دارید؟

۲
تا به حال به این فکر کرده اید این همه نفتی که می فروشیم، چه بر سر بشکه هایش می آید؟ بشکه خالی می گیریم؟ یا پولش را می گیریم؟ یا...

۳
کجا می روی؟ آهای با توام... من ساده می ترسم از جاده های بی انتها. به من نگو مهم رفتن است. بگو کجا؟ آهای با توام. من ساده خسته ام. و نفس گیر است این دو ماراتن. این راه بی پایان. خسته ام.

پی نوشت:
پی نوشت دانمان تمام شده. گفته ایم بچه ها برایمان از بازار بیاورند

| نظرات 31 |
مهدي آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامه‌نگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم مي‌افتد و معمولاهم چرند مي‌نويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... مي‌توانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر بالا، سمت راست را مي‌گويم - كـليك كنيـد و خــلاص!

درباره این آرشیو

این صفحه مربوط به آرشیو نوشته های بخش طنز از April 2010 می باشد.

طنز: فروردین 1389 بایگانی قبلی است

طنز: خرداد 1389 بایگانی بعدی است.

نوشته های اخیر را می توانید در صفحه نخست مشاهده نمایید و یا به آرشیو مراجعه کنید تا تمامی نوشته ها را مشاهده کنید.

با
قدرت مووبل تایپ 4.32-en