شاهنامهی فردوسی بسیار جامعتر و کلیتر از حماسههای دیگر اروپایی است. تمامی داستانهای حماسی شاهنامه به صورت داستانهایی دنبالهدار و به هم پیوسته است که دورههای مختلف تمدن، فرهنگ و آیین ایران را به تصویر میکشد.
اسطوره آیینهی تمامنمای زندگی ملتهاست و واکنشی از ناتوانی انسان است در مقابل با درماندگیها و ضعف او در برآوردن آرزوها و ترس او از حوادث غیرمترقبه. اسطوره همچنین نشانهای از عدمآگاهی بشر است از علل واقعی حوادث. انسان به پیروی از تخیّل خود برای رویدادها علّت و انگیزه میتراشد و به این ترتیب، تخیّل را با واقعیّت پیوند میدهد.
حماسهسرایی زمینهای اجتماعی دارد، گاه ملّتی برای زندهنگاهداشتن، تداوم فرهنگ و داشتههای خود به حماسهسرایی رویمیآورند که قطعاً تمامی آن حماسهها جاودان و جهانی نمیشوند، چهبسا در میان همان ملّت به فراموشی سپرده شود. چنانکه ما ایرانیان از میان چندین حماسهی بهنظمدرآمده تنها شاهنامهی فردوسی را حماسهای ملّی و ایرانی مینامیم، چراکه این اثر بزرگ ایرانی، نهتنها در ایران جایگاه بسیار والایی دارد بلکه بر سر زبان اقوام و ملل دیگر هست و گاه میتوان اذعان داشت که حماسهی ایرانی قوتّی دیگر دارد.
ایرانپرستی حکیم طوس، یک نوع ایرانپرستی ِ معنوی محض بود، منشأ وطنپرستی او از شوق مفرط برای ملّتی بود که وحدت و بزرگواری آن از مدتها پیش از بین رفته بود.
دشمنی با ترکها موضوع عمدهی جنگنامههای اوست. به طور یقین شاعر لذت نمیبرد از اینکه اکنون یک نفر ترک بر وطن او حکومت میکرد.
هرگاه قوم و سرزمینی در معرض انحطاط و ضعف قرار میگیرد، به ناچار و در ناخودآگاه ذهنش، به تخیّلات قوی دست میزند و آن، برتری قوم خود بر اقوام بیگانه است و چهبسا بهترین وسیله برای بیان و نشان دادن این امر، قلم و فرهنگ آن قوم باشد.
فردوسی برای نشان دادن این مسئله به شاهنامهسرایی روی میآورد و چه انتخاب نیکویی. در واقع فردوسی با سرودن شاهنامه پرچم فرهنگ و تمدّن ایرانی را به اهتزاز درمیآورد و برتریتی خاص برای ایران و ایرانی قائل میشود. فردوسی خواهان جاودانگی فرهنگ ایرانیست، و با وجود این واقعیت مرگ را انکار نمیکند.
دغدغههای آدمی، روحی و جسمی در هر زمان و هر کجای این سرزمین خاکی که باشد، فارغ از نژاد و قوم یکسان است. این اصلیترین تشابه میان داستانها، افسانهها، باورها، آرمانها و خواستههاست.
انسان ذاتاً موجودیست که تمایل به جاودانگی دارد و به برای این امر بسیار تلاش میکند. در این حماسهها، شاعران در عین توجه به این میل انسانی در نهایت داستان خواننده را به تأمل وامیدارد و او را با واقعیت مرگ روبهرو میکند. از سویی دیگر آن قهرمانی که در حماسههای بزرگ رویینتن میشود، در نهایت محکوم به فنا میشود، و مرگ آنها در داستانی تراژیک رقم میخورد.
حماسههای ایرانی و یونانی همخویشاند و تشابهات فرهنگی و ملّی بسیاری بین این دو قوم وجود دارد. ممکن است بسیاری از این حماسههای جاودان شبیه هم باشند، شاید بسیاری گمان کنند که اینها تقلیدی از یکدیگرند، اما اینگونه حماسههای جاودان با وجود شباهتهای بسیار در نکات ظریفی متفاوتند. به عنوان مثال: هومر نقطهی ضعف آشیل را در پای او قرار میدهد و فردوسی نقطهی ضعف اسفندیار را در چشمانش، که این تفاوت در انتخاب قطعاً دید عرفانی فردوسی را به بینش و مرکز اندیشههای آدمی بیان میکند. همانگونه که دکتر کزازی فرمودند: «فردوسی پیش از حماسهسرای بزرگ، عارف بوده است».