
سارا هستم؛ دختری زاده در یک ظهر ِ تبدار ِ تابستان ِ تیر ۱۳۶۷. کودکیام خلاصه میشود به درخت ِ خرمالوی ِ حیاط و اردیبهشتهای پر از بهار نارنج و شبهای کشدار تابستان و عطر یاس. رویای ِ پرتقالی ِ کودکیام مدیون داستانهای صمد بهرنگی با صدای گرم مادر است. همان روزها دست ِ دلم را گرفتم و قدمبهقدم پیش رفتیم... دلم رضا نداد درگیر تبصره و قوانین خشک حقوق شوم، مرا کشـــاند به چهار سال خواندن ِ آنچه دوست داشت: ادبیات! دل را گذاشتم وسط و سرش گرم بود با رودکی، حافظ، سعدی، خاقانی، مولانا، عطار و سهراب و...همهاش که کیف نکرد، گاهی هم «مفتعلن مفتعلن، مفتعلنش کشت مرا»...
حالا اینجا ایستادهام، کنار دوستان تا ببینیم هرکس مشتهایش را با چه پر کرده و از آن کف ِ دست باقی، چه میگذارد.
اولین مشت من برای شما: لبخند.
-------------------------------------------
برای خواندن همه مطالبی که سارا طالبی نوشته اینجا کلیک کنید.