معرفی کتاب «پرنده من»

04-gelarebiabani-04.jpg
گلاره بیابانی

تصمیم داشتم برای اولین شماره مطلبی تقریبا علمی بنویسم. کلی بین مقاله‌های دانشگاهی‌ام گشتم ولی حقیقتش خودم هم چندان جذبشان نشدم چه برسد مخاطبی که احتمالا زبان آن مقاله‌ها را نمی‌داند. پس بهتر دیدم در این شماره اگر قرار است چیزی از من منتشر شود، هم جنبه‌ی آشنایی با تفکرم داشته باشد و هم چیزی باشد که مخاطب دست خالی از این متن بیرون نرود. برای همین تصمیم گرفتم یک کتاب را معرفی کنم، از آن کتاب‌هایی که خوب با سلیقه‌ی من جور است و دو سه باری خواندمش و قسمت‌هایی از آن را  توی سررسید مخصوصم نوشتم: «پرنده‌ی من»
«پرنده‌ی من» نخستین کتاب فریبا وفی است. تا قبل از خواندنش فکر می‌کردم از آن دست کتاب‌هایی‌ست که تنها برای یکی مثل من که حوزه‌ی مطالعه‌اش «زنان» هستند جالب باشد. اما بعد از خواندش پی بردم که این‌طور نیست چراکه نویسنده در پایان هیچ حکمی صادر نمی‌کند و فارغ از نگاه جنسیتی است.
پیام کتاب مختص «زنان» نمی‌شود و بیشتر انسان‌گرایانه است. تا این حد که در قسمت‌هایی از داستان، با شوهر زن نیز احساس همدردی می‌کنیم. به همین دلیل خواندن کتاب را به همه توصیه می‌کنم به‌خصوص به آقایان. هرچند در جامعه‌ای هستیم که معمولا داستان‌هایی با محوریت زن، کمتر مورد اقبال عمومی قرار می‌گیرند، اما اگر به گذشته‌های دور نگاهی بیاندازیم می‌بینیم که درواقع اصل داستان‌نویسی را زنان به راه انداختند. بگذریم، ترجیح می‌دهم بیشتر به کتاب بپردازم.

parandeman.jpgنکته‌ی بسیار مثبت داستان همین است که آدم‌ها را به دو دسته‌ی خوب و بد تقسیم نمی‌کند؛ چیزی که واقعیت زندگی امروز است. کتاب مجموعه‌ی کاملی از دغدغه‌ها و درگیری‌ها  و روزمرگی‌های یک زن متاهل و یک مادر ایرانی ست.
داستان کتاب نحوه‌ی پاسخ زن داستان به این درگیری‌هاست. زنی که زندگیش خلاصه شده است در نگهداری از فرزندان، حمایت بی‌دریغ از همسر، پخت و پز، رفت و روب و... . او خودش را بی‌محابا وقف دیگران می‌کند بدون آن‌که کسی متوجه باشد و تمام این‌ها به حساب وظیفه گذاشته می‌شود. از خودش فاصله گرفته است و هیچ فضای شخصی‌ای برای خودش به‌عنوان یک فرد نمی‌یابد. همسرش در نیمه‌ی زندگی برای فرار از فشار حاصل از تاهل به قصد ایجاد شرایط بهتر اورا رها می‌کند و به خارج از کشور پناه می‌برد در حالی که می‌داند تلاشی بیهوده است.
نویسنده سه بخش از زندگی زن را پیش رویمان می‌گذارد، گذشته‌ای که خلاصه می‌شود در مریضی و مرگ پدر، مادری که همیشه ناراضی ست، و خواهرانی که به نظر نمی‌رسد خوشحال باشند. زن در وضعیت کنونی نیز با زندگی آرامی روبه‌رو نیست، شوهری که خانه را ترک کرده، فرزندانی که مسئولیتشان با اوست و باید شرایط رشدشان را فراهم کند، و مادر و خواهرانی که زن نمی‌تواند روی کمکشان برای گذار از این مرحله حساب کند. آینده از دید زن داستان مبهم و خاکستری‌ست با این حال با کمی دقت در متن، این طور استنباط می‌شود که چندان نوید دهنده نیست.
فریبا وفی به خوبی درگیری‌های ذهنی زن را به تصویر می‌کشد، نیاز به رها شدن، نیاز به آزادی و کمی فردیت و داشتن فضای شخصی، نیاز به درک شدن از جانب همسر، نیاز به همراهی که زن بتواند به او اطمینان کند و... در تمام داستان به‌خوبی نمایان است. زنی که قدرتمند است ولی خود را ضعیف می‌بیند، شوهری که گاهی هست و گاهی نیست، گاهی دوستش دارد و گاهی رهایش می‌کند. مادری که قهرمان داستان می‌ترسد مثل او باشد و اعتماد به نفسی که زن در خود گم کرده است و در جایی از داستان اشاره می‌کند شاید کلمه‌ی «بی‌چاره» به خودش بر می‌گردد.
داستان به خوبی پیش می‌رود، ذهن مخاطب را با توصیف‌های بی‌هوده و کشدار خسته نمی‌کند. صد البته سیاه‌نمایی محض نیست و در گوشه‌هایی از داستان روزنه‌های امید را به خوبی می‌توان دید. پایان داستان مخاطب را به فکر کردن وا می‌دارد وقتی که می‌گوید «هرکسی پرنده‌ی خودش را دارد.»
«پرنده‌ی من» کتاب ملموسی برای خواننده است، همه‌ی ما در زندگی خود نمونه‌ای از زن داستان را دیدیم، مادرمان، همسرمان، دخترمان و گاهی خودمان درگیر دغدغه‌هایی از جنس درگیری‌های قهرمان کتاب بودیم، برای همین با او هم دردی می‌کنیم و جاهایی از داستان ته دلمان می‌گوییم: «درست مثل من.»
حسی که بعد از خواند کتاب داشتم حس خوبی بود، و آن این‌که «من نباید روزی تا این حد از خودم فاصله بگیرم.»
این رمان سال ۱۳۸۰ توسط نشر مرکز منتشر شد و در سال ۱۳۸۱ توانست چهار جایزه ادبی بنیاد هوشنگ گلشیری، یلدا، مهرگان و جایزه ادبی اصفهان را از آن خود کند.
درپایان ترجیح می‌دهم نوشته‌ام را با تکه‌ای از داستان به اتمام برسانم. آن‌جا که قهرمان درگیر حس حسادت شده است و در آن سردگم شده است درست مثل سردرگمی‌اش در تمام زندگی و با خودش فکر می‌کند:
«خودآزاریم، بهانه گیر آورده و چه چه می‌زند! صبر می‌کنم دردِ شدیدِ حسادت مثل ِجریانِ الکتریسته از سراسر تنم عبور کند! نا امیدانه به خود می‌گویم اگر او در آن خیابان نزدیک مترو با زنی لحظه‌ی شادی داشته باشد هیچ چیز در دنیا نمی‌تواند آن را خراب کند! مغزم مثل آبکشی با سوراخ‌های گشاد شده است که فکر و خیال چند تا چند تا از آن عبور می‌کنند و به ذهنم هجوم می‌آورند! نمی‌توانم به ترتیب به چیزی فکر کنم. در آن واحد می‌روم و می‌مانم. می‌بخشم و انتقام می‌گیرم. راه می‌روم و می‌ایستم. در نهایت یک خیال سمج‌تر از بقیه است، خیال ِ زن و مردِ عاشق.»