باز ای سازمن

میترا خان آبادی
باز ای ساز ِمن
امشب نوای جنون داری
دل ِ زار و شکسته داری
حال که مخمل مهتاب
خرقه‌ی پرهیز ماه می‌شود
چه انتظار از دلبر ِدل شکن داری
لب‌های غمدیده‌ام، امشب
جای زخمه بر تار
بوسه می‌زند بر ابروی شکسته‌ی دل
روح چرکین من اینک
تحفه‌ی زخم ِ جو فروش
گندم نماست
نگار سنگدل، که فریاد پارسایی می‌زند
خود، طفل ِ ره گم کرده ای پُر مدعاست
ای تار
این روزهاکه طرار هم ادعای خدایی دارد
چه انتظار از تسبیح
به دست عیار داری؟!
و دیگر هیچ!