روزانه: شهریور 1388 Archives
آسمان که مدتی ساکت بود، خاموش بود و فقط مینگریست، ناگهان غرید و سپس بارید. پس پائیز شد... به همین سادگی.
صبح که بیدار شدیم و صبحانه خوردیم، گفتند نخورید هنوز رمضان است. گفتیم عید است؟ گفتند فردا. گفتیم ماه؟
گفتند: از ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
پس لقمه از دهان برچیدیم انگشت حیرت گذاشتیم کنارش تا شب
پینوشت: پاییز را دوست دارم با بارانش. اما میدانم به زودی دلم برای تابستان تنگ خواهد شد؛ برای آفتابش.
صبح که بیدار شدیم و صبحانه خوردیم، گفتند نخورید هنوز رمضان است. گفتیم عید است؟ گفتند فردا. گفتیم ماه؟
گفتند: از ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است
پس لقمه از دهان برچیدیم انگشت حیرت گذاشتیم کنارش تا شب
پینوشت: پاییز را دوست دارم با بارانش. اما میدانم به زودی دلم برای تابستان تنگ خواهد شد؛ برای آفتابش.
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!