روزانه: خرداد 1390 Archives
۱
دوربین به دست که توی خیابان بروی، جور
دیگری نگاهت میکنند. دوربین را به طرفشان بگیری، طوری احساس خطر میکنند
که گویی اسلحه را سمتشان نشانه گرفتی.ترافیک، موضوعی است که در طول این ترم باید ازش عکس بگیرم. اینبار رفتم سراغ چراغ قرمز.
۲
چراغ
که قرمز میشد، پسرک فال فروش از یک طرف، دختر گل فروش از طرف دیگر و من
با دورین از طرفی دیگر لای ماشینها به دنبال روزی می گشتیم. آنها شریک و همکار بودند. من را مزاحم خودشان میدیدند.
+ هو... چرا از ما عکس میندازی؟
- از شما عکس نمیندازم که. از ماشینا عکس میندازم.
+ کو؟ ببینم عکساتو...
- بیا...
+ اینکه منم!
- اِ... تو هم که افتادی!
+ پاکش کن.
- بیا (الکی منویی میاورم و کنسل می کنم و میزنم عکس بعدی) پاک کردم.
+ دیگه از ما عکس نندازیها...
- خب چی کار کنم تو میایی وسط عکس من؟
+ برو اون یکی خیابون.
- شما برید اون یکی خیابون.
+ این خیابون مال ماست(!) تو باید بری.
۳
از روابط عمومی که موقع عکاسی مستند اجتماعی نیاز هست استفاده میکنم و چند عکس دیگر میاندازم و میروم چهار راه بعدی. چند عکس که انداختم صدایی از پشتسر شنیدم.
+ اوهـــــوی. میزنم دوربینت رو میشکونمها...
مردی با جثهای بزرگ و صورتی پر از ریش است که گل میفروشد. حتما وقتی عکسش را توی دوربین ببیند، حقهی «منوبازی» عملی نخواهد شد. نه من حوصله بهکار بردن حقه روابط عمومی را دارم، و نه او حوصله سوژه شدن زندگیش را دارد. هر دو به اندازه کافی خستهایم و من به اندازه کافی فریم مناسب دارم. پس سرم را میاندازم پایین و میروم... تف!
پینوشتها:
۱- انگار هیچکس از چیزی که هست راضی نیست و نمیخواهد ثبت شود. نه فقیر دوست دارد از او عکس گرفته شود. نه ثروتمند. از نگاهشان پیداست. چشمها بر خلاف زبانها دروغ نمیگویند.
۲- استاد میگوید در جهان سوم، معمولا کسی دوست ندارد ازش عکس گرفته شود.
مهدي
آريان هستم. اهل ري. مثلا روزنامهنگار شايد هم گرافيست. قرار است در اين
وبلاگ مطالب طنز نوشته شود. حالا اگر ديديد گاهي جانم به لب رسيد و چرندي
تحويل دادم - كه زياد هم از اين اتفاقات برايم ميافتد و معمولاهم چرند
مينويسم - اگر خوشتان نيامد، تقاضا دارم فحشم ندهيد و ادبيات شفاهي نثارم نكنيد. خب... ميتوانيد درعوض، روي آن ضـربـدر - همان ضـربدر
بالا، سمت راست را ميگويم - كـليك كنيـد و خــلاص!