معرفی و بررسی رمان «نیمه ناتمام»

الهام اشرفی

850577_orig.jpgنوجوان که بودم کتاب خواندن‌هایم محدود بودند به رمان‌های خارجی و قدیمی و یا رمان‌های ایرانی به اصطلاح آن موقع «عاشقانه». بعدها فهمیدم که بهشان «رمان عامه‌پسند» می‌گویند. من یک عامه‌پسند خوان حرفه‌ای بودم! غرق در دنیاهای رویایی و غیر قابل باور و روابط عاشقانه‌ای که بین هیچ کسی از اطرافیانم نمی‌دیدم ولی خوب در ذهنم نقش می‌بستند. حتا کار به جایی رسید که رمان «پنجره» را صدبرابر بیشتر ترجیح می‌دادم به رمان «بربادرفته»!
امروزه با توجه به رشد صنعت نشر و ترجمه، رمان‌های ایرانی و غیر ایرانی بیشتری در دسترس عموم قرار گرفته است و می‌بینیم که اغلب رمان‌های نویسندگان ایرانی سمت و سویی دیگر پیدا کرده‌اند. به جای اینکه بر روابط غیرواقعی و مبتنی بر قوه‌ی تخیل نوجوانانه تکیه کنند روابط انسانی و اجتماعی واقعی را مبنای آثارشان قرار می‌دهند که به نظرم از تقسیم بندی عامه‌پسندی بیرون می‌آیند. (هر چند که به نظرم خواندن آنطور رمان‌ها هم برای نسلی از ایرانی‌ها مشق و تمرین خواندن بود برای گذار به مرحله‌ای کامل‌تر.)
رمان «نیمه ناتمام» نوشته «نسرین قربانی» تابستان سال ۱۳۹۱ از طرف «نشر آموت» به بازار کتاب آمد و به همراه «شوهر عزیز من» نوشته «فریبا کلهر» از پرفروش‌ترین‌های این انتشارات بوده‌اند.
رمان سرگذشت یک خانواده‌ی متوسط ایرانی‌ست از دهه‌ی پنجاه تا دوران معاصر. خانواده‌ی معزی شامل: عزیز (مادر خانواده)، حاج عبدالله (پدر خانواده)، مجید، مرجان، مهناز، ملیحه، مسعود (بچه‌های خانواده). این خانواده سنتی با بزرگ شدن بچه‌هایشان مجبور به گذر از سنت هستند.  وقوع انقلاب اسلامی هم منجر به تغییر نوع زندگی خیلی از شخصیت‌های رمان می‌شود.
رمان در ژانر رئالیسم اجتماعی قرار می‌گیرد. راوی (مهناز) با شرح اوضاع و احوال خانه و اعضای خانواده‌اش به شرح اوضاع اجتماعی ایران هم می‌پردازد. زاویه دید رمان من راوی است. من راوی که اغلب دست به تفسیر می‌زند: «نگاه باران زده‌ی عزیز روی صورتم خیره می‌شود» ( ص ۱۰۰).  «ملیحه مثل گیاهی، صبور و آرام رشد می‌کرد و قد می‌کشید و لایه‌های پنهانش ذره ذره مثل جوانه بیرون می‌زد...» (ص ۱۸۵).
سرتاسر رمان پر است از تصویر، تصویرهایی که با هوشمندی و با کمک صنعت تشخیص در ذهن خواننده به خوبی باقی می‌مانند. این تصویر سازی را می‌توان به‌عنوان اثر انگشت نویسنده دانست که از همان اولین سطر خودش را نشان می‌دهد: «صدای عزیز روی ذهنم لیز خورد و پایم روی موزاییک‌های خیس جلوی در...» ( ص ۷ ).  «صدایش از روی هره‌ی پله‌ها سر می‌خورد و پایین می‌رود...» (ص ۹). «عزیز گله‌گذاری‌های و بدگویی‌هایش را از آقاجون مثل آجیل مشکل گشا همه‌جا پخش می‌کند» (ص ۱۸). «دو سر میل (بافتنی) مثل توک دو پرنده به هم می‌خورد. انگار دانه به دهان هم می‌گذارند!» ( ۲۸ ).  «میل‌های عزیز از سر و کول هم بالا می‌روند» (ص ۴۰). «ملافه‌های لاجورد زده، روی پشت بام، با باد می‌رقصیدند» (ص ۸۰)  «سر جعفری‌ها زیر گیوتین عزیز قطع می‌شود...» (ص ۱۵۱).
همانطور که از مثال‌های بالا معلوم است زندگی سنتی ایرانی از میان سطرسطر رمان کاملا پیداست. اشاره به وجود کرسی و خوردن لبو و پختن انواع مربا و ترشی و آب‌رسانی منزل از طریق آب انبار و حتا نوع معماری خانه‌ی رمان که به سبک قدیمی‌ست و اغلب اهالی خانه در پی کوبیدن و تبدیل آن به آپارتمان هستند!
شخصت‌های رمان اغلب از طریق دیالوگ‌هایشان توصیف می‌شوند. یعنی این دیالوگ‌هاست که شخصیت‌ها را می‌سازد و منجر به کنش می‌شود. مخصوصا دیالوگ‌های عزیز که او را تبدیل به شخصیتی محکم و به یادماندنی کرده ولی من خواننده هیچ اطلاعی در مورد پوشش و یا ظاهر شخصیت‌ها ندارم. حتا نمی‌دانم دختر راوی داستان با چه پوششی به مدرسه می‌رود. «صبا» دوست مهناز که انگار نیمه‌ی دیگر راوی است و ما به عنوان خواننده در طول رمان به این پر صفحه‌ای هیچ چیز از خانواده‌اش نمی‌دانیم.
مورد دیگری که به نظر نگارنده بر می‌گردد به پیرنگ رمان این است که ما مدام می‌شنویم که «جلال» خواستگار «مرجان» فرد مناسبی نیست ولی هیچ رفتار و نشانه‌ای مبنی بر بد بودن جلال در طول مراسم خواستگاری نمی‌بینیم.
نکته‌ی دیگر اینکه تا فصل ۴۶ رمان و در واقع تا ص ۱۹۶ دو سال از زندگی خانواده با جزییات روایت می‌شود و بعد از روند زمانی اتفاقا تند می‌شود و سال از پی سال می‌گذرد. به نظرم این مساله یکدستی رمان را از بین می‌برد.
از نکات مثبت کتاب اشاره به اصطلاح‌ها و ضرب‌المثل‌های سنتی ایرانی ست که از نظر مطالعات فرهنگی در خور تقدیر است.
در خیلی جاهای کتاب اشتباه‌های ویرایشی و املایی بود که امیدوارم در چاپ‌های بعدی رفع شوند. در صفحات ۱۷۴ و ۱۷۵ کلمه‌ی «شبح» به صورت «شبه» نوشته می‌شود. این اشتباه حتا در صفحه ۲۲۶ هم هست: «امیر مثل شبهی دائم با من بود.» و یا کلمه‌ی «قلنبه» که در صفحه‌ی ۱۸۶ کتاب «قلمبه» نوشته می‌شود!

این دخترها مجرد می‌مانند!

04-gelarebiabani-04.jpgگلاره بیابانی

تا به حال فکر کرده اید چرا بعضی افراد این همه طرفدار دارند و محبوب همه هستند اما بعضی دیگر نه؟ چه خصوصیاتی باعث می‌شود دیگران از ما فاصله بگیرند؟ در شماره‌ی قبل دسته‌ای از خصوصیاتی که در آقایان موجب تجرد آنها می‌شود را بر شمردیم در این شماره به سراغ این خصوصیات در میان دختران جوان می‌رویم. به خاطر داشته باشید اگر نمی‌خواهید مجرد بمانید این خصوصیات را در اسرع وقت از خودتان دور کنید زیرا هیچکس دوست ندارد با چنین آدم‌هایی ازدواج کند.

۱) دخترهایی که برای خودشان «مرد»  شده‌اند: شمار این دسته دختران روز به روز در حال افزایش است و جالب اینجاست که اینان به مردانگی خودشان افتخار می‌کنند و زنان دیگر را ضعیف و وابسته می‌دانند. لباس‌های مردانه، کارهای مردانه، بازوهای قوی و... از چیزهای مورد علاقه‌ی آنهاست. زنان مرد نما همانقدر برای مردان دافعه دارند که مردان زن نما برای زنان! زن، زن آفریده شده و مرد، مرد.  هر کدام از این دو جنس در قالب خصوصیات خودشان است که جذابیت دارد، قدرت دارد و می‌تواند کارهای خودش را راه بیندازد.
۲) دخترهای خرافاتی: اگر اولین سوالی که در هنگام آشنایی با افراد می‌پرسید این است که متولد چه ماهی هستند، اگر به خودتان انواع سنگ‌های ضد چشم زخم، مهره مار، سنگ ماه تولد و... آویزان کرده‌اید و اگر پاتوق شما خانه معروف‌ترین فال قهوه‌گیر شهر است که برای رسیدن به آرزوها و خواسته‌های مختلف‌تان نسخه می‌پیچد، باید بگوییم که سرگرمی خوبی دارید اما خیالتان راحت، متاسفانه در طالع شما هیچ ازدواجی دیده نمی‌شود! متاسفانه مردها سر از اسرار ماوراء طبیعه در نمی‌آورند و اصلا نمی‌توانند شما را درک کنند و اکثرا همه چیز را از دید عقل و تجربه می‌بینند به خاطر همین ذاتا از این جور کارها دل خوشی ندارند!
۳) دختر های خانم معلم: من یکی از آنها را می‌شناسم! او مثل یک وجدان آگاه است که به من وصلش کرده باشند! مدام مسائل و باید و نبایدهای بهداشتی، روانشناختی، علمی، اجتماعی، سلامت، تغذیه و خلاصه هرچیز دیگری که راجع به آن مطالعه کرده است را به من گوشزد می‌کند! او دختر خیلی خوب و شایسته‌ای ست اما هیچ‌وقت نمی‌توانم از بودن با او لذت ببرم! همه‌ی ما در درون خودمان یک معلم درون داریم اما بد نیست که گاهی خاموشش کنیم و کمی از شیطنت‌هایمان لذت ببریم. معلم بازی به شدت دیگران را از شما فراری می‌دهد!
۴) دخترهای پول پرست: این دخترها نشانه‌هایی دارند که طرف مقابل خیلی زود آنها را می‌شناسد! آنها مدام در مورد مسائل مالی صحبت می‌کنند و اولین سوالاتی که می‌پرسند در مورد میزان درآمد، مدل ماشین، محل زندگی، وضع اقتصادی خانواده و... است! قضیه خیلی ساده است، دختری که دنبال جیب طرف مقابلش باشد در روزهای سخت به درد نمی‌خورد، رابطه با اینان بی‌نهایت شکننده است و همسرانشان مدام احساس استرس می‌کنند. اگر چنینی دختری هستید مجرد می‌مانید پسرها هم می‌خواهند با کسی ازدواج کنند که آنها را به خاطر خودشان بخواهد نه جیبشان، همان طور که شما دوست دارید طرف مقابلتان شما را به خاطر خودتان بخواهد نه ظاهرتان!
۵) دخترهای انحصار طلب: دخترهای انحصار طلب خیلی خوبند فقط یک ایراد بزرگ دارند: آنها روزگار همسرشان را سیاه می‌کنند! می‌خواهند تمام زندگی همسرشان شوند و این منطقی نیست. همه‌ی خانم‌ها دوست دارند در مرکز توجه مرد زندگیشان باشند اما این توجه حدو مرزی دارد که این دختران از آن بی‌خبرند! هر فردی در کنار ازدواجش که البته جنبه‌ی مهمی است لازم است به کارش، خانواده اش، دوستان و علایقش نیز توجه کند!
۶) دخترهای خود باخته: اینان به خاطر رابطه‌شان از همه چیزشان می‌گذرند! آنها از خود گذشتگانی هستند که همیشه در دسترسند، هرگز ناراحت و دلخور نمی‌شوند، همیشه دنبال راضی کردن طرف مقابلند، هیچ اولویتی برای خودشان قائل نیستند و... این دخترها تمام این کارها را برای طرف مقابلشان و خشنودی او انجام می‌دهند اما بر عرکس به جای خشنودی وی او را از خود دور می‌کنند! افرادی که استقلال و هویت دارند و به دنبال رشد شخصی خودشان هم هستند برای همه جذاب‌ترند.
۷) دخترهای غر غرو‌: این مورد آخر بیشتر از تمام موارد آدم‌ها را از شما فراری می‌دهد! واقعا چه کسی می‌خواهد یک نفر مدام زیر گوشش مانند رادیوهای قدیمی وزوز کند؟! از نزدیک‌ترین مردی که دم دستتان است سوال کنید چه چیزی بیشتر از همه آزارش می‌دهد و او به شما خواهد گفت یک آدم غر غرو! وقتی مدام غر غر می‌کنید دیگر کسی به حرف‌هایتان گوش نمی‌دهد اگر توانستید با این شیوه به خواسته‌تان برسید فقط برای این بوده که از دستتان خلاص شوند، شکایات خود را مطرح کنید ولی به یک شیوه‌ی جذاب‌تر و موثرتر، مطمئنم اصلا دوست ندارید کسی توی دلش به شما بد و بی‌راه بگوید!
منبع: روزنامه‌ی آفتاب

چند کلامی در باره‌ی «شرق اندوه»

ehsanhoseini.jpgاحسان حسینی

نمی‌دانم چه شد که توی این اوضاع و احوال یک مرتبه دلم برای صدای ساز کیوان ساکت تنگ شد! اما هر چه بود رفتم و شرق اندوه را دوباره گوش دادم.
شاید زیاد مناسب نباشد بعد از چندین سال چند خطی در موردش بنویسم. اما در هر صورت بدک ندیدم کوتاه از آنچه شنیدم بنویسم.

saket-kayvan-2.jpgمعرفی اثر:
شرق اندوه از دو بخش مجزا تشکیل شده که خود هنرمند هم در خصوص آن توضیح کوتاهی داده است. پر واضح است که تار، ساز اصلی تمام ملودی‌هاست. بخش نخست این اثر اشارتی ست بر موسیقی سنتی ما با برداشتی که بالطبع ساکت در مورد موسیقی ما داشته و دارد. بخش دیگر این اثر را هم کارهای موسیقی کلاسیک و اجرای هنرمندانه از آهنگسازانی چون شوپن، باخ، ویوالدی و... است.
در تنظیم قطعات امید نیک بین او را همراهی کرده و قطعه‌ی سوگنامه هم از کارهای نیک بین می‌باشد. پیانو، ویلون و طبلا و ارکستر نیز ساکت را در اجرا همراهی کرده‌اند. انتشار این اثر مربوط می‌شود به بهار۱۳۸۳.


خارج از هر بحث تخصصی در خصوص این اثر، بسنده می‌کنم به چند بحث کلی در مورد شرق اندوه و می‌گذرم. برای شروع، اشاره‌ای می‌کنم به مصاحبه‌ای که حول و حوش بهمن ماه ۸۲ با کیوان ساکت انجام دادم و به همت دوستانم در هفت سنگ شماره هفتم دوره‌ی دوم به چاپ رسید.
کیوان ساکت در گوشه‌ای از صحبت‌هایش چنین گفته بود: همیشه آدمی بودم که پا در سنت‌ها و نگاه به آینده داشتم. بعد از آنکه موسیقی ایرانی را و آنچه به عنوان موسیقی ایرانی شناخته می‌شود؛ به تمام و کمال فرا گرفتم، به این نتیجه رسیدم که موسیقی هم باید زبان و بیانش متفاوت شود. در عین اینکه قداست و لطافت و معنویت موسیقی ایرانی را داراست طوری باید باشد که جواب نیازها و خواست‌های جامعه را بدهد. موسیقی ایرانی متأسفانه در سال‌های اخیر به دلیل درجازدن و رکود و یکنواختی طرفداران خودش را از دست داده است. عدم استقبال از کنسرت‌ها و آثار عرضه شده به بازار، نشان دهنده‌ی این واقعیت می‌تواند باشد که اگر موسیقی ما به روز نشود، خطر فراموشی و طردشدن و از یاد رفتن را درپی خواهد داشت. برهمین عقیده و تفکر اغلب قطعاتی که من ساخته‌ام ضمن تکیه بر مفاهیم موسیقی اصیل ایرانی دریک قالب بیانی جدید بوجود آمده اند.
و در جایی هم در خصوص تاری که با آن می‌نوازد گفته: اولین کاری که در جهت ارائه‌ی اندیشه‌هایم در موسیقی انجام دادم، حمایت از طرز ساخت ساز تار و سه تار استاد قنبری مهر بود. عقیده‌ی من براین است که ما نمی‌توانیم یک حرکت جدیدی را انجام دهیم بدون اینکه ابزار جدیدی نداشته باشیم. هر حرکتی به فراخور نوع حرکت ابزار خاص خودش را می‌خواهد.استاد قنبری مهر تغییرات مفیدی در سرپنجه تار و سه تار بوجود آورده بودند. و من در حدود ده یازده سال پیش اولین کسی بودم که با ساخته‌های ایشان حمایت کردم.
ضمن اینکه ما تعداد زیادی کارگاه در شهرستان ها بوجود آوردیم و دیگران را هم تشویق کردیم که به این شیوه ساز بسازند.

در خصوص بخش اول گفته‌های کیوان ساکت کمی با شنیدن شرق اندوه شک کردم که واقعا او بخواهد خرق عادت کند و در قالب جدیدی موسیقی اصیل ایرانی را اجرا کند. چرا که اگر آنالیز دقیقی در خصوص قطعات این اثر انجام دهیم در می‌یابیم که شرق اندوه با تمام تکنیک فوق العاده‌ی نوازنده، کمی کسل‌کننده است. البته منکر قطعات با احساسی که ساکت از کارهای خود اجرا نموده نمی‌شوم. اما گمان می‌کنم او در تکنوازی‌ها (سلو) بسیار زیاده روی کرده و جملاتی که استفاده نموده در آوازها بسیار قابل پیش‌بینی و تکراری‌اند.
استفاده از طبلای آقای «درشن آنند» هم که واقعا تکراری‌ست. منکر توانایی‌های طبلا نواز چیره‌دست هندی یا خود ساز طبلا نمی‌شوم. اما اگر هر نوآوری و قالب جدید با یک طبلا و آقای آنند صورت پذیرد کمی تعجب برانگیز است.
در خصوص تارهای استاد قنبری‌مهر هم که بهتر دیدم توضیح کیوان ساکت را بگذارم. در واقع در بعضی از ملودی‌های ایرانی کار احساس می‌شود اگر سازی نرم‌تر از این استفاده می‌شد بهتر بود.
نکته مهمی هم که باید در این جا به آن اشاره کنم شروع بسیار مناسب کار با ملودی افسوس است. ضمن اینکه خاطره و سوگنامه (در بخش‌هایی) توجه مرا جلب کرد.

در خصوص آثار کلاسیک هم اگر بخواهم یکی دو خطی بنویسم فقط می‌توانم ایشان را در چیره‌دستی و زحمتی که کشیده‌اند بستایم. اجرای قطعه‌ی پرواز زنبور عسل کورساکف که پیش‌ترها در اجرای کنسرتی از ایشان دیده بودم بی‌نظیر است.

عکاسی ترس

aryan-mahdi.jpgمهدی آریان

هنر همیشه سعی در ارتباط برقرار کردن و سخن گفتن با مخاطبانش دارد. سخن گفتن از احساس‌ها. یک تابلوی نقاشی، یک قطعه موسیقی، یک فیلم، شعر و... همه به منظور گفتن یا ایجاد دست کم یک حس درون مخاطب دارند.
خنده، گریه، غم و اندوه و... حس‌هایی هستند که همه ما در طول زندگی آنها را تجربه کرده‌ایم. در این بین حس «ترس» هم قرار دارد. حسی که گاه باعث می‌شود تا ما دم به تله ندهیم، و اگر از حد بگذرد، از خانه بیرون نیاییم. حس ترس نیز، مانند سایر حس‌ها باید شناخته شود و مورد توجه قرار گیرد تا دراختیار قرار بگیرد.
در این بین افرادی هم هستند که دوست دارند دیگران را بترسانند و از این کار لذت هم می‌برند. شاید در بین دوستان شما هم باشند افرادی که از این دست شوخی‌ها می‌کنند.
در هنر عکاسی هم شاخه‌ای است که از لحظه ترس عکس گرفته می‌شود. این عکاسان، سوژه خود را در ابتدا می‌ترسانند و بعد - وقتی چهره‌شان پر از ترس شد - از آنها عکس می‌گیرند.
این تصاویر، در ابتدا بیننده را به خنده می‌اندازد، اما کافی است کمی خودتان را جای سوژه‌ها بگذارید، آن وقت...
در زیر چند نمونه از عکاسی ترس می‌بینید که در خانه‌های متروکه - معروف به خانه ارواح یا خانه وحشت - در کشور‌های کانادا و آمریکا عکس برداری شده است.
در این عکس‌ها ترس‌های واقعی افراد بازدید کننده از خانه‌های وحشت را می‌بینید. افرادی که برای دیدن این خانه‌، پول پرداخت کرده‌اند و بلیط خریده‌اند و هفته‌ها انتظار کشیده‌اند.

01.jpg02.jpg03.jpg04.jpg05.jpgاگر بعد از خندیدن به ترس سوژه‌های این عکس‌ها، دوست داشتید خودتان را جای آنها بگذارید، می‌توانید به سایت زیر مراجعه کنید:
www.nightmaresfearfactory.com

شاهکارهای ادبی برای آداب زندگی

01-SaraTalebi.jpgسارا طالبی

هیچ حکایت از نکته‌‏ای که به کارآید، خالی نباشد. «ابوالفضل بیهقی»

از شاهکارهای متون سده‏‌ی پنجم هجری که کم‏‌و‏بیش در کتب درسی هم استفاده می‏‌شود می‌‏توان به تاریخ بیهقی، سیاست‏نامه و قابوس‏نامه اشاره کرد. با تلفیق این سه کتاب می‏‌توان نکات بسیار ارزنده‏‌ای درباره‏‌ی اخلاق و به‏‌طور کلی آداب زندگی آموخت.

zlz.jpgتاریخ بیهقی: نسبت به دو کتاب دیگر سنگین‏‌تر است اما از جذابیت این کتاب نمی‏‌کاهد. ابوالفضل بیهقی اواخر عهد غزنویان به زندان افتاد و در دوره‏‌ی خانه‏‌نشینی این کتاب را نگاشت. در این کتاب نویسنده با رعایت امانت، خیلی دقیق به توصیف جزئیات می‏‌پردازد. تمام فصول این کتاب یا حاصل تجربیات و مشاهدات عینی نویسنده است یا از گفته‌‏های اشخاصی استفاده کرده است که به صدق سخن ‏آن‏ها ایمان دارد چراکه معتقد است در قیامت باید به تمام آن‏ها پاسخ داد: «به پاسخ آن که از وی رفت گرفتار». 
لغات زیبای فارسی و ضرب‏‌المثل محاوره در این کتاب بسیار است: «میان دو نماز بارانکی خردخرد می‏‌بارید چنان‏که زمین ترگونه می‏‌کرد.» توصیف وضع زندگانی درباری و اجتماعی آن روزگار به‏‌خوبی در این کتاب به تصویر کشیده شده است. بیهقی خوش‏گذرانی‏‌های روزگار جوانی مسعود غزنوی را بسیار رندانه می‌‏نمایاند؛ از شراب‏‌خواری‏‌های او که البته «پنهان از پدر می‌‏خورد» تا مطربانی که برایش می‌‏نواختند و از نوع عکس‏‌هایی که بر در، دیوار و اتاق خوابش نقش کرده بود. به عنوان نمونه: «از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه محتشم - سلطان مسعود - یکی آن است که...» و سپس تمام اسرار و پنهان‏کاری‏‌های مسعود را باز‏می‏‌نمایاند.

سیاست‏نامه: ملکشاه سلجوقی در اواخر سلطنت، از چندتن از وزیران خود خواست که در باب کشورداری و رسوم گذشته، نیک و بد امور جاری و کمبودها بیندیشند و عرضه کنند تا پادشاه در آن‏ها تأمل و نقایص را رفع کند و کارها را سامان دهد. همه نوشتند و ملکشاه نوشته‌‏ی خواجه نظام‏‌الملک را پسندید. شیوه‏‌ی نگارش این کتاب به‏‌گونه‏‌ای است که اگر خواننده به سبک کهن آشنایی نداشته باشد، به‌‏آسانی مفهوم مطالب را درمی‌‏یابد. آیین کشورداری، آداب درباری، عاملان، قاضیان، بازرسان، ندیمان، ضیافت، خزانه و...به‌‏خوبی در این کتاب روشن شده است. یک ویژگی ارزشمند این کتاب ایجاز آن است: «برفتم و این معنی با وی نرمک بگفتم. قبول کرد. خرّم شدم.»

قابوس‏نامه: عنصرالمعالی کیکاووس این کتاب را در نصیحت به فرزندش - گیلانشاه - نوشته است. ارزش خاص این کتاب به دلیل اشتمال آن بر آداب و رسوم کهن ایرانی و ذکر گوشه‏‌هایی از تمدن کهن ایرانی است که جز در قابوس‏نامه در منابع دیگر دیده نمی‏‌شود.
ملک‏‌الشعرای بهار آن را «مجموعه‏‌ی تمدن اسلامی پیش از مغول» نامیده است. با توجه به ابواب این کتاب: شناختن حق پدر و مادر، پیری و جوانی، طرز غذاخوردن و شراب‌نوشیدن، مهمانی‌رفتن و میزبان‌بودن، مزاح، شطرنج، عشق‏‌ورزیدن، گرمابه‏‌رفتن، خفتن، زن‏‌خواستن، رعایت امانت، فرزندپروردن، تجارت، نجوم، شاعری و... می‌‏توان گفت کیکاووس مطالعات بسیار عمیقی بر آداب زندگی داشته است. «جهد کن تا عاشق نشوی. اگر کسی را دوست داری باری کسی را دوست دار که به دوستی ارزد. معشوق خود بطلیموس و افلاطون نباشد ولکن باید که اندک مایه خردی دارد. و نیز دانم که یوسف یعقوب نباشد اما چنان باید که حلاوتی و ملاحتی باشد وی را.»

عکسی با شهرت اکس‌پی

aryan-mahdi.jpgمهدی آریان

شاید شما هم هروقت کامپیوترتان را روشن کردید و تصویر پیش‌فرض ویندوز xp را دیدید،‌از خودتان پرسیده باشید که آیا این عکس واقعی است؟ اگر واقعس است کجاست؟ نه واقعی نیست و تصویرسازی شده... اما نه؛ شاید واقعی باشد و...
این عکس واقعی است. بدون هر نوع دخالتی. عکسی از منظره‌ای که باعث شده یک عکاس از ماشین پیاده شود و این عکس را بگیرد.
در حقیقت این عکس متعلق به منظره‌ای است در ایالت کالیفرنیای آمریکا در شهر ناپا، شرق دره سونوما معروف به Bliss (برکت). عکس در سال ۱۹۹۶ گرفته شد و به عنوان تصویر پیشفرض زمینه ویندوز ایکس پی انتخاب شد. عکسی که تبدیل به آشناترین منظره و یکی از ۱۰ عکس محبوب و مشهور دنیا شد. ماکروسافت هنوز هم از این عکس برای پیش زمینه ویندوزهای جدید خود بهره می گیرد. شاید برایتان جالب باشه بدانید چه‌طور این عکس بوجود آمد.
xp (1).jpgچارلز اوریر (Charles O'Rear) که عضو انجمن نشنال جئوگرافیک است؛ در یک روز آفتابی در حال رانندگی از کنار جاده‌ای می‌گذشت، تا اینکه این منظره بسیار زیبا نظرش را جلب کرد. و چون مثل یک عکاس حرفه‌ای همیشه دوربینش را به همراه دارد از ماشین پیاده می‌شود و از این منظره عکس می‌گیرد. او می گوید با اینکه عجله داشتم اما در کناری توقف کردم و دوربینم را برداشتم و این منظره را که مشاهده می‌کنید ثبت کردم. (۱۹۹۶ میلادی)
عکسی که، ظرف مدت کوتاهی در سر تا سر دنیا از طریق سیستم عامل ویندوز اکس‌پی در جهان منتشر شد و به معروف‌ترین عکس دنیا تبدیل شد. تصویر فوق چهره‌ی عکاس این عکس ساده و در عین حال جذاب هست. عکسی که از ترکیب آسمان و یک تاکستان سبز (باغ انگور) تشکیل شده. با یک ترکیب‌بندی بسیار ساده و اما در عین حال زیبا.
چارلز اوریر درست ۱۰ سال بعد در نوامبر ۲۰۰۶، بار دیگر از این منطقه عکس گرفت که در زیر می‌بینید.
xp (3).jpg

اتاقک زیر شیروانی

سعیده حاجی رضایی
 
در شبی سرد و بارانی که اتاق نمورش بد جوری بوی باران گرفته بود، پشت شیشه‌ی پنجره‌ی رو به حیاطِ زیر شیروانیِ خانه‌ی عمو علی‌اش آمد و دستش راستش را گذاشت روی بخار سرد شیشه و دور تا دور آن را با دست چپش کشید. بعد هم رفت روی تخت فنری‌اش با پتویی درز در رفته - حتی تار و پود شکافته - با بالشت و متکایی اندازه‌ی تنش آب ندیده نشست. سرش را کرد توی بالشت و سعی کرد اشک‌هایش را از آسمانی که داشت غر غر می‌کرد و تمام تنش را مچاله می‌کرد قایم کند، آرام باشد، خودش را دلداری بدهد.
اصلا یادش برود که تنهایی‌اش دارد صدای دیوارهای اتاق زیر شیروانی را هم در می‌آورد! یادش برود توی ۱۶سالگی با موهای طلایی و چشم‌های قهوه‌ایش دل هر عابری را می‌لرزاند جز چشم‌های سگ‌دار حاجی را! یادش برود پدر ندارد، خانه ندارد، غذایش را باید با سگ آرام صاحبخانه نصف کند تا درهم نشینی‌های شبانه‌اش بی‌کس نباشد! یادش برود مادر دارد اما حق دیدنش را نه! خواهر دارد اما ندارد! برادرش را فقط وقت‌هایی دارد که دخترک ۹ساله‌ی همسایه دارد سعی می‌کند شاخه گل اهدایی برادرش را بچپاند توی کوله‌ی زهوار در رفته‌ی او و در برود، که بیاید چند پس گردنی به او بزند، چند فحش آبدار هم به او بدهد، بعد هم او را هل بدهد توی اتاق زیر شیروانی و یادش بیندازد که ۹سال است این اتاق از سرش هم زیاد است!
یادش برود نمره‌های بیستش را همیشه باید با نمره‌های دختر حاجی عوض کند! یاشد برود از ۹سال پیش مادرش اسیر برادر ناتنی پدر اسیرش شد و او شوهر تمام زندگی شیرینشان! یادش برود اتاق زیر شیروانی لانه‌ی مرغ و خروس‌های تابستانشان بود و مامن قایم باشک بازی‌هایشان با بچه‌های همسایه. اما هرگز یادش نرود اتاقک زیر شیروانی از سرش هم زیاد است!
پرده‌ی کاغذی جلوی پنجره‌ی اتاقش را کنار زد و روی تخت فنریِ زهوار در رفته‌اش بی هیچ حرکت اضافه‌ای دراز کشید. پتویش را تا چانه بالا کشید. صورتش را سمت پنجره چرخاند و چشم‌هایش را که از نور کم اتاق زیر شیروانی کم سو شده بودند کمی مالید و از خستگی روزی که گذرانده بود ناله‌اش را خورد و منتظر شد...
منتظر شد تا حاجی خوابش سنگین شود، تا مادرش پاورچین پاورچین و دور از چشم جاسوسان حاجی خودش را به اتاق زیر شیروانی برساند، تا توی نور کم اتاق که از صدقه سری تیر برق جلوی خانه‌شان شب‌ها اتاقکش تاریک تاریک نمی‌شد، دختر نازنینش را از پشت شیشه ببوسد، لحظه‌ای سیر او را تماشا کند و باز هم پاورچین پاورچین برگردد جای خالی‌اش را روی دست‌های حاجی که فقط شب‌ها حالش خوش بود پر کند!
و او وقتی دوباره تنها شد با رفتن مادر برود دست‌هایش را که حالا بوسیده شده بودند از روی شیشه بردارد و تا خود صبح زیر باران که نه، توی اتاقک زیر شیروانی دعای آزادی بخواند!

خبر مرگ

خدا بیامرزد محسن مرادی را. نه منظورم آن محسن مرادی نیست که شما فکر می‌کنید. یک محسن مرادی دیگری را می‌گویم. محسن مرادی که من می‌گویم، به طرز مسخره‌ای به جای یک گاو کشته شد.
ماجرا از این قرار است که توی کشتارگاه، یک گاو که نمی‌خواست بمیرد و مقاومت می‌کرد، باعث شد محسن مرادی در تلاش برای کشتن گاو، به اشتباه بی‌افتد و برود زیر دستگاه برش و...
من را مسئول خبر دادن کشته شدن محسن مرادی به همسرش کردند. هر بهانه‌ای هم آوردم قبول نکردند. گفتند تو بیشتر از همه او را می‌شناسی و خانه‌ات نزدیک خانه‌اش است. ولی من نه خانه او را بلد بودم و نه شناخت زیادی از او داشتم. اما چون تصمیم گرفته بودند این مسئولیت را بی‌اندازند گردن من، می‌دانستم که مقاومت فایده‌ای ندارد؛ تصمیم‌شان را گرفته‌اند. پیمان گفت که حاضر است با من بیاید. قبول کردم. نشانی را نوشتند روی یک کاغذ تا فراموشمان نشود و رفتیم.
توی راه پیمان گفت: بیچاره محسن مرادی، خدا بیامرزدش.
- آره بیچاره... مرد خوبی بود...
- حیف که به این طرز مسخره مرد... چه مرد خوبی بود...
- البته من شناخت زیادی ازش ندارم...
- من هم همین‌طور. الان هم که فکرش را می‌کنم می‌بینم چیزی که باعث بشه بگم آدم خوبی بود وجود نداره...
- آره... اصلا می‌دونی چیه... زیاد ازش خوشم نمیومد...
- فکر کنم از این آدمایی بوده که با هیشکی جوش نمی‌خوره...
- لابد تو خونه زنش رو هم کتک می‌زده...
- ولی عجب آدم عوضی بود ها...
- ولی اگه این جوری باشه کارمون تو خبر دادن به زنش راحت می‌شه
- خانم مرادی، تبریک می‌گم: محسن به درک واصل شد
- خانم مرادی، دیگه از دست اون غول بیابونی راحت شدید
- نه بابا... نمی‌تونیم ریسک کنیم...
- راست می‌گی. اصلا شاید اگه زنده می‌موند فرصت توبه پیدا می‌کرد.
- شاید تو همون لحظه آخر توبه کرده باشد...
- بیچاره محسن مرادی
- عجب مرد خوبی بود...
نزدیک که رسیدیم، نشانی را پیدا نمی‌کردیم. به پیمان گفتم نشانی را در بیاورد که گفت: قسم می‌خورم دادنش به تو.
همه جیب‌هام رو گشتم: ولی دست من نیست. دادن به تو...
تصمیم گرفتیم همین‌طوری زنگ خانه‌ها را بزنیم تا خانه محسن مرادی مرحوم را پیدا کنیم. دو سه بار اشتباه گرفتیم و خبر را به خانواده‌های دیگری دادیم تا این‌که نشانی پیدا شد؛ داخل جیب پیمان بود!
خانم محترمی در را باز کرد. گفتیم با آقا محسن کار داریم.
- هنوز نیامده. سر کار است.
گفتم پس منتظرش می‌مانیم. ظاهرا خوشش نیامد اما چون اعتمادش را جلب کرده بودیم ما را دعوت کرد توی خانه. توی خانه نشسته بودیم که گفت چیزی نمانده شوهرش بیاید. خواستم بگویم دیگر نمی‌آید. ولی نتوانستم. رفت داخل آشپرخانه و من و پیمان پچ پچ کردیم. پیمان گفت: می‌خواهی من بگم؟
- نه. ترجیح می‌دم خودم بگم.
خانم مرادی همراه سینی شربت از آشپزخانه می‌آید بیرون و می‌گوید این شربت‌ها را شوهرش درست کرده. خواستم بگویم قدر شربت‌ها را بیشتر بدانید، چون دیگر از این شربت‌ها نخواهد ساخت. ولی نه... این طرز خبر دادن مناسب نیست.
پیش خودم فکر کردم بگویم:
- خانم مرادی، ‌قرار است به شما از طرف بیمه مبلغ زیادی بدهند...
- حدس بزنید چرا ما اینجاییم و اینقدر چهره‌مان گرفته است؟
- می‌دانستید زندگی دو روز است...؟
- شوهرتان به جای یک گاو مرد...
که خانم مرادی گفت: عجیبه! تا حالا باید می‌اومد... سابقه نداشت این‌قدر دیر بیاد... اون هم بی‌خبر...
بعد من سعی کردم آرامش کنم: نگران نباشید، شاید کار ضروری برایش پیش آمده باشد.
بعد هرسه نشستیم سریال جومونگ را تماشا کردیم. خانم مرادی گفت شوهرش تحت هیچ شرایطی این سریال را از دست نمی‌داد، نگرانم که چرا تا حالا نیومده.
پیمان: شاید یک گاوی که نمی‌خواست بمیرد مانع آمدنش شد...
خانم مرادی: شاید...
من نتوانستم باز هم خبر را بدهم و پیمان که دیگر کلافه شده بود، بلند شد و گفت: ببخشید مزاحم شدیم، باید دیگر برویم.
من هم ناچار دنبال پیمان بلند شدم و هر دو رفیتیم...

پاراگراف ۳

خودآزاریم، بهانه گیر آورده و چه چه می‌زند! صبر می‌کنم درد شدید حسادت مثل جریان الکتریسته از سراسر تنم عبور کند! ناامیدانه به خود می‌گویم اگر او در آن خیابان نزدیک مترو با زنی لحظه‌ی شادی داشته باشد هیچ چیز در دنیا نمی‌تواند آن را خراب کند! مغزم مثل آبکشی با سوراخ‌های گشاد شده است که فکر و خیال، چند تا چند تا از آن عبور می‌کنند و به ذهنم هجوم می‌آورند! نمی‌توانم به ترتیب به چیزی فکر کنم. در آن واحد می‌روم و می‌مانم. می‌بخشم و انتقام می‌گیرم. راه می‌روم و می‌ایستم. در نهایت یک خیال سمج‌تر از بقیه است، خیال زن و مرد عاشق.

پرنده‌ی من - فریبا وفی | ارسالی از گلاره بیابانی

----------------------------

اگر دختر به دنیا بیایی، خیلی چیزها را باید یاد بگیری اول اینکه باید خیلی بجنگی تا بتوانی بگویی آنروز که حوا سیب ممنوعه را چید گناه به‌وجود نیامد آن‌روز یک فضیلت پرشکوه به دنیا آمد که به آن «نافرمانی» می‌گویند.

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد- اوریانا فالاچی|  ارسالی از محسن یعقوبی

----------------------------

بیچاره آینده ! با وجود اینکه همیشه در انتظارش هستند هنگامی که به حال تبدیل می‌شود زیبندگی و لطافت خود را از دست می‌دهد !

ماکسیم گورکی - همسفر من | ارسالی از مریم رضوان‌پور

----------------------------

استاد (فرخ نعمتی): می‌دونی‌ بدتر از عشق بی‌‌فرجام چیه؟ فرجام بدون عشق!

برف روی شیروانی داغ - محمدهادی کریمی | ارسالی از محمدرضا حاجی زاده

----------------------------

این فقط یه پیشنهاده. روش فکر کنین: در این دنیا برای کفری کردن آدم‌های رذلی که می‌خوان همه چیز رو از اونچه هست برات سخت‌تر کنن، راهی بهتر از این نیست که وانمود کنی از هیچ چیز دلخور نیستی.

دیوانه از قفس پرید - میلوش فورمن | ارسالی از مرجان نیری

----------------------------

همچنان منتظر بخش‌های انتخابی شما هستیم...
info@welgard.ir

تجلی نهضت عاشورا در نظم

01-SaraTalebi.jpgسارا طالبی

عاشورا یک جریان لایزال است که از حس، عاطفه و حماسه که پشتوانه بسیار بزرگی برای ادبیات ما است، سود جسته و تا بشریت و هنر وجود دارند، عاشورا و مکتب عاشورا هم وجود خواهد داشت. حس، عاطفه و حماسه هر سه در عاشورا سیراب می‌شوند و عاشورا همواره در حال زایش است.
ادبیات این مرز و بوم قرن‌هاست که غم و اندوهی سترگ را از حنجره‌ی بغض‌آلود خود می‌سراید و شعر که احساس را می‌فهمد، همواره این حس غریب را در غربتی جانکاه بازتاب داده و درآمیختگی شعر با این شعور حماسی و جاودانه، سهمی عظیم در تداوم خط سرخ عاشورا داشته است. از این رو بخشی از این گنجینه‌ی بزرگ ادبی به عنوان ادبیات عاشورایی جایگاهی درخور یافته است. علاوه بر این نوحه‌ها و مراثی بسیاری که در فرهنگ عامه و ادبیات شفاهی جای‌جای این سرزمین وجود دارد نیز بخشی از این ادبیات را شامل می‌شود.
«امیرحسین فردی»، داستان‌نویس می‌گوید: «دلیل ارجحیت‌یافتن شعر بر داستان در حماسه‌ی عاشورا این است که در شعر به یک افق دلخواه می‌رسیم تا بتوانیم احساسات خود را در رثای عاشورا بیان کنیم اما در داستان همواره یک نوع نگاه رئالیستی وجود دارد که این امر باعث این شده که داستان تأثیر کمتری بر اذهان مخاطبان نسبت به شعر داشته باشد. از طرفی کلام شعر ظرفیت بیشتری برای خدمت به واقعه‌ی عاشورا دارد و تأثیر بیشتری نسبت به داستان دارد».
اسلام به طور کلی مشحون از رنگ و بوی عاشورا است و بزرگان ادبیات ما همواره عنایت خاصی به این موضوع داشته و به آن پرداخته‌اند و کمتر کسی را در ادبیات گذشته‌مان داریم که به این کهکشان نورانی تمسک نجسته باشد. شاعران اصیل و ارزشمند ما، هر کدام به نوبه‌ی خود به عاشورا پرداختند و حماسه را در شعرشان متبلور نمودند.
عاشورا یک جریان لایزال است که از حس، عاطفه و حماسه که پشتوانه بسیار بزرگی برای ادبیات ما است، سود جسته و تا بشریت و هنر وجود دارند، عاشورا و مکتب عاشورا هم وجود خواهد داشت. حس، عاطفه و حماسه هر سه در عاشورا سیراب می‌شوند و عاشورا همواره در حال زایش است.
«جواد جزینی» اشاره می‌کند که گونه‌، بسیار وسیع‌تر از موضوع است و ادبیات عاشورایی موضوعی در ادبیات است که در این عرصه نویسندگان با دغدغه‌ی عاشورا به تولید داستان، شعر، قصه و گاهی بازنویسی تاریخ اسلام می‌پردازند. مسئله‌ی شعر یک ریشه فرهنگی دارد و علت آن این است که شنیدن شعر آسان‌تر و پخش آن از رسانه‌ها آزادتر است. شعر در مداحی، تعزیه و موسیقی مورد استفاده قرار می‌گیرد و در این حوزه کار آسان‌تر به نظر می‌رسد.
شاید اقبال به حوزه‌ی شعر این است که شعر در ترکیب قالب‌ها جای خودش را بیشتر باز می‌کند اما داستان یک رسانه‌ی تک‌منظوره است که مخاطب آن را در خلوت خود می‌خواند. البته باید گفت که بخشی از فیلم‌ها بیشتر از داستان‌ها الهام گرفته‌اند تا شعر و در حقیقت، داستان‌ها بوده‌اند که به بازآفرینی حادثه‌ی عاشورا پرداخته‌اند.
ادبیات عاشورا به عنوان یک گونه‌ی مقبول ادبی در حوز‌ه‌ی ادبیات آیینی می‌گنجد و به بیانی پیشینه‌ی اشعار آیینی متعلق به واقعه‌ی عظیم عاشورا است. ماحصل این گونه‌ی ادبی زایش شاعرانی است که بعضی از آن‌ها تنها در حیطه عاشورا و مضامین مذهبی قرار می گیرند و به عبارتی «شاعر آیینی» هستند.
اولین سوگنامه‌ی کربلا در شعر فارسی توسط کسایی مروزی سروده شد. و در یکی از بهاریه‌های خود ضمن ستایش طبیع و شکوفایی آن به‌ دلیل مصادف‌شدن بهار با واقعه‌ی عاشورا به بیان مقتل سومین امام شیعیان و یارانش می‌پردازد.
همچنین شعر معروف محتشم کاشانی (سده‌ی۱۰ قمری) در رثای واقعه‌ی کربلا که اینگونه آغاز می‌شود:
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟»
در واقع در شعر عاشورا عاطفه و سوگ در مقابل حماسه قرار گرفته است که در این میان شعر به دلیل موسیقی درونی که دارد به انگیزش احساسات منجر می‌شود و ویژگی جنگ و کارزار در عاشورا هم بعد حماسه را پوشش می‌دهد. از این رو که حماسه و عاطفه در شعر جایگاه وسیع‌تری برای جولان دارند و شعر همواره تأثیر بیشتری نسبت به نثر دارد.
هرکس با هر دیدی وارد کربلا شود می‌تواند برداشتی از کربلا داشته باشد. در طول تاریخ شاعران از زوایای مختلفی نسبت به نهضت عاشورا نظر انداختند. مثلاً «کلیم کاشانی» از بعد عاطفی، عده‌ای دیگر از زاویه‌ی حماسه، عده‌ای از زاویه‌ی عرفان و بسیاری هم از بعدهای دیگر به این مقوله نظر انداخته‌اند.
در این ادبیات گاهی تکنیک و شگردهای زبانی در مرتبه‌ی دوم اهمیت قرار می‌گیرد، اما آثار اصیل عاشورایی آثاری هستند که توانستند به نوعی تعادل بین مفاهیم و تکنیک برسند و رسیدن به این تعادل کار بسیار مشکلی است. به گونه‌ای که بگویید این اثر هم متعلق به ادبیات عاشورایی است و هم به ادبیات دیگر پهلو می‌زند.
شعر و داستان معاصر به جزئی‌گرایی توجه دارد سعی می‌کند از یک طرف بین مفاهیم و معناهایی که پشت حادثه‌ی عاشورا وجود دارد و از سوی دیگر اتفاقاتی که در آن روز رخ داده تعادل برقرار کند. شعر امروز به دلیل جزئی‌نگری و عینی‌گرایی اتفاقاً به داستان نزدیک شده است و ما در اشعار عاشورایی اخیر گرایش به داستان را می‌بینیم.
_______________________

با اقتباس از سایت «آفتاب»