متجرم: مرضیه احدی
رفیق الگان (Refik algan) / نویسنده ومترجم / متولد ۱۹۵۲ انکارا / وی فارغ التحصیل رشته پزشکی است و بیشتر با داستانهای کوتاهش معروف است. آثار: برج ساعت، متنهای کوتاه داستانهای کوتاه، خواب آلود بیتفاوت و... در زیر ترجمه داستان « شطرنج: یک ماکت» را میخوانید.
هنوز چهل سالش نشده بود. اما مدتها بود که بهعنوان یک هنرمند شناخته شده بود. هر کدام از اثرهایش، نقاشیهایش، ماکتهایش، بهعنوان انقلابی در عالم هنر تلقی میشدند. بعضیها از او به عنوان یک آنارشیست در عالم هنر نام میبردند.
خود او بههمراه بعضی از دوستانش عقیده داشتند که هنر دیگر به پایان خودش نزدیک شده است.
شاید به خاطر اینکه نشان دهد به این حرف چقدر ایمان دارد یا شاید هم به خاطر ویژگی خاص بازی شطرنج بود که عالم هنر را، درست هنگامی که در اوج بود رها کرد و تمام وقتش را صرف بازی شطرنج کرد.
همسرش و دوستانش از این تغییر رویه ناگهانی بسیار متعجب بودند. بعضیها افراد هم میگفتند که از چوب برای خودش یک شطرنج ساخته است.
در مقابل این سوال که چه زمان دوباره به سوی نقاشی و ساخت ماکت میرود؟ تنها یک پاسخ میداد: «من قربانی شطرنج شدهام، تمام زیبایی، هنر و شاید هم بیشتراز آن در این بازی وجود دارد. در جامعه امروزی ما شطرنج از هنر پاکتر و معصومتر است.»
همسرش و دوستان هنرمندش، هیچگاه به این وضع جدید عادت نکردند، و نمیتوانستند دوری او را از هنر تحمل کنند.
آنها هر چه میگفتند و هر کاری که میکردند در او تاثیری نداشت. تمام زندگی او شطرنج شده بود. بیشتر وقتش را بیرون از خانه، در باشگاه شطرنج، با دوستان جدیدش میگذراند. در مسابقات شرکت میکرد و حتی درچند مسابقه مقام نیز کسب کرده بود.
یک شب دیرهنگام به خانه آمد و میخواست قبل از اینکه به رختخواب برود، مسئلهای که در مورد بازی از صبح ذهنش را مشغول کرده بود بررسی کند. مقابل شطرنجش نشست، اما هیچ مهرهای را تکان نداد. چون امروز صبح وقتی در خانه نبود، همسرش تمام مهرهها را با چسب به صفحه چسبانده بود.
به سمت اتاق خواب رفت، روی در یادداشتی بود: «فقط میخواستم تو را به یاد ماکتهایت بیاندازم، همین.»