داستانی برای نوروز

02-rezalatifi-02.jpgرضا لطیفی

دنبال یک موسیقی خوب می‌گردم. تمام آرشیو کامپیوتر را زیرو رو می‌کنم. وقتی قرار باشد مطلبی بنویسم، یک موسیقی خوب می‌تواند افکارم را به تکاپو بیاندازد. باید برای اولین شماره‌ی مجله مطلبی خوب و درخور بدهم. تمام تلاشم همین است. می‌خواهم سنگ تمام بگذارم. پس با دقت دنبال یک موزیک می‌گردم.
همینطور توی تمام درایوها می‌گردم. پاپ، کلاسیک، سنتی‌ها، به قسمت و موسیقی متن فیلم‌ها می‌رسم. چشم می‌خورد به موسیقی متن فیلم «خوب، بد، زشت» آهنگ را Play   می‌کنم و موسیقی پخش می‌شود.
آرام آرام تمام تصاویر فیلم در ذهنم می‌آید و مرور می‌شود. اصولا موجود جو گیری هستم. پس سریع جو گیر می‌شوم و سیگارم را از توی پاکت بیرون می‌آورم و کنار لبم می‌گذارم. صدای اسپیکر را بیشتر می‌کنم و به سبک تگزاسی‌ها راه می‌روم. همینطور از اتاق خارج می‌شوم و جلوی آینه قدی خانه می‌ایستم، صدای آهنگ می‌آید. جوگیرتر می‌شوم و خودم را جای بازیگر نقش اول همان فیلم تصور می‌کنم. آنقدر در نقش فرو می‌روم که اگر کارگردان فیلم مذکور اینجا بود حتما مرا برای فیلم بعدی‌اش انتخاب می‌کرد.
dastan.jpgکلاه کابویی، شلوار جین آبی، با یک کمربند از همان‌ها که اسلحه را آویزانش می‌کنند بر تنم تجسم می کنم. همین‌طور که جلوی آینه ایستاده‌ام تصمیم گرفتم با خودم دوئل کنم. خنده تلخی به خودم در آینه می‌کنم. اگر اینجا دوئل کنم وقت جا خالی دادن حتما توی دستشویی که کنار آینه قدی است پرت می‌شوم، شاید پاهایم سر بخورند و با کله به چاه دستشویی بروم. منطقی نیست.
برمی گردم و شروع به شمردن می‌کنم و و از آنجا کمی دور می‌شوم. گوش‌هایم منتظرند تا آهنگ به آن قسمت مورد نظر برسد. یک... دو... سه... چهار.
همزمان با شنیدن صدای گلوله بر می‌گردم و از خودم تیر می‌خورم. دست راستم بدجوری آسیب می‌بیند. تا من توی آیینه می‌خواهد ضربه دوم و نهایی را به من بیرون آیینه بزند، جاخالی می‌دهم و خودم را پرت می‌کنم سمت فندک پدرم. فندک چند سانتی‌متر با دست‌هایم فاصله دارد. آن را بر می‌دارم و سیگارم را روشن می‌کنم و دودش را در هوا بخش می‌شود. تصور می‌کنم آنقدر خون از بدنم خارج شده که آخرهای عمرم هست. پس آخرین سیگار عمرم را با لذت می‌کشم.
موسیقی تمام می‌شود  و آهنگ بعدی شروع می‌شود: «از کرخه تا راین».
همینطور که به سیگار پک می‌زنم یاد این حرف دوستم می‌افتم که به شوخی می‌گفت: «آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است! بعد از سیگار یه چایی، بعد از چایی یه سیگار» چشمم به قوری و کتری کنار آشپزخانه می‌افتد.
می‌تواند سوژه‌ی خوبی باشد.
یادم می‌افتد که قرار بود برای مجله مطلبی بنویسم اما هوس چای نمی‌گذارد. می‌روم چای‌ام را بخورم. شاید تمام این اتفاقات را نوشتم و برای مجله فرستادم. سردبیر گفته بود مطالب به نوروز مربوط باشد، خب همین خط را هم نوشتم تا به نوروز مربوط شود. تمام شد و رفت!